۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

شمس‌خوانیِ بعد از نیمه‌شب

(*) "یکی بود با هر که کُشتی گرفتی، او را بینداختی [...]." (شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس، ویرایش جعفر مدرس صادقی، چاپ سوم، ۱۳۷۸، نشر مرکز، ص. ۷۹)
*، آن گونه که من در بادی امر آن را می‌فهمم، متضمن این معنا است که آن کس که از او سخن می‌رود کشتی‌گیرِ قابلی است که با هر حریفی کشتی می‌گیرد، آن حریف را به خاک می‌اندازد. با این حال خواندنِ حکایت را که ادامه می‌دهم، می‌فهمم ماجرا کاملاً خلاف این است و منظور این بوده که آن کس مغلوبِ هر حریفی می‌شده است که با او کشتی می‌گرفته است: "تو هر کجا کشتی می‌گرفتی، همه جهان تو را می‌انداختند" (همان). به عبارتِ دیگر ضمیرِ "او" متغیری است پابندِ سورِ وجودی "یکی" در ابتدای جمله و نه پاپندِ سورِ عمومی "هر که" که در جمله به ضمیر نزدیک‌تر است. این به نظرم عجییب می‌رسد و فکر نمی‌کنم ما به طورِ طبیعی ضمیرها را چنین به کار ببریم. 
چنین مشکلی در تصحیحِ دیگرِ مقالات وجود ندارد:
(**) "یکی بود با هر که کشتی گرفتی او را بینداختندی [...]." (شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیقِ محمد علی موحد، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، انتشارات خوارزمی، ص. ۱۴۲) 
** به هیچ وجه به خوانشِ طبیعی و بادی‌امری * راه‌ نمی‌دهد و (تنها) معنایی که از آن به ذهن متبادر می‌شود با آن‌چه در ادامه‌ی داستان می‌خوانیم کاملاً جور است. ولی ** مشکلِ دیگری دارد: آیا چنین نیست که با سورِ وجودیِ "هر" معمولاً و به طور طبیعی فعلِ مفرد به کار می‌بریم؟: "هر که در این حلقه نیست."، "هر کسی از ظن خود شد یار من." 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر