۱۳۹۴ آبان ۹, شنبه

من قال، ما قال، و کیف قال--درباره‌ی سلایق فلسفیِ من

گاهی لذت اصلی‌ای که از خواندنِ مقاله‌ای می‌برم در من قال است  و نه ما قال. دیدن نام راسل، فرگه، دیوید کپلن، یا کیث دانلان به‌عنوان نویسنده‌، برایم تضمینِ لذت بردن از مقاله است. 

گاهی  تنها از ماقال است که مشعوف می‌شوم. فی‌المثل، وقتی سرل می‌خوانم، اگر بخواهم به من قال فکر کنم همه‌ی شورم برای خواندنِ مقاله را از دست می‌دهم و از بسیاری بصیرت‌های موجود در نوشته‌هایش محروم خواهم شد. 

اما، گاه هست که نه من قال و نه ماقال هیچ کدام (نه به تنهایی و نه با هم) به وجدم نمی‌آورند، بلکه کیْف قال است که مستی می‌آورد. مثال اعلایش برایم مقاله‌ی ۱۹۷۷ کریپکی است. مهم نیست که با بیشتر آن چه کریپکی در مقاله می‌گوید مخالف باشم. شگفتی‌ام از این است که چگونه می‌توان این همه حرفِ نادرست را یکجا و پشت سر هم به این خوبی گفت. 

۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

هیچ آدابی و ترتیبی مجو (شرحی از یک تجربه‌ی ناخوشایند)

آیا منِ کم‌عربی‌دان برای خواندنِ متونِ میراثِ خودمان هم باید به ترجمه‌های انگلیسی متکی باشم؟
آنچه در پی می‌آید توصیفی از تجربه‌ی ناخوشایندی است از شروع به خواندنِ ترجمه‌ی فارسی‌ای از یک متنِ فلسفیِ عربی . نمی‌دانم این وضعیت تا چه حد قابلِ تعمیم به دیگر ترجمه‌های فارسی از متونِ اصلی است. امید دارم که چنین نباشد. اما به هر حال همین یک مورد هم به‌اندازه‌ی کافی ناراحت‌کننده بود. 

***

عربی‌دانیِ من بدتر از آن است که بتوانم مطمئن باشم از همه‌ی ظرایفِ متنِ فلسفی‌‌ای به زبانِ عربی سر در می‌آورم. بنابراین، گاه به گاه که می‌خواهم متنی بخوانم معمولاً از متنِ فارسی در کنارِ متنِ عربی بهره می‌گیرم. 

بخشِ دومِ کلاس من در دانشگاه تهران به موضوعِ نام‌های خاص اختصاص دارد و از هفته‌ی بعد شروع می‌شود. از سر کنجکاوی تصمیم گرفتم به فصل‌های اول کتاب «المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی» اثر ابوحامد محمد غزالی نگاهی بیاندازم. بخشِ اصلی کتاب البته به شرح ۹۹ اسم خداوند اختصاص دارد. اما ابوحامد در سه‌ فصلِ اول آن به بحث‌هایی عام درباره‌ی اسامی، تمیزِ میانِ اسم، مسمّا،‌ و عمل تسمیه، رابطه‌ی اسم و مسمّا، معنای اسم و امثال این موضوعات می‌پردازد. 

با زحمتی کم‌وبیش زیاد توانستم به ترجمه‌ی فارسی کتاب دسترسی پیدا کنم. کتاب را احمد حواری‌نسب ترجمه کرده است و نشر احسان آن را در سال ۱۳۷۵ برای اولین بار منتشر کرده است (خبر ندارم که آیا کتاب چاپ دومی هم دارد یا نه). پس از خواندنِ مقدمه به فصلِ اول «در بیان اسم و مسمّی و تسمیّه» رسیدم. در همان پاراگرافِ اول چنین آمده است:
بعضی که در حذاقت سخن و صنعت مجادله ماهرند، گمان کرده‌اند که اسم گاهی همان مسمّی است مانند اینکه بگوییم:
خدا خالق و رازق است زیرا این دو دلالت دارند بر خلق و رزق، و آن دو غیر همدیگرند. 
و نیز گاه می‌گویند که آن عین مسمّی است نه غیر او، مانندِ اینکه بگوئیم او عالم و قادر است که این دو دلالت بر علم و قدرت دارند، و هر دو صفات حقتعالی می‌باشند. و نه می‌گویند که آن خداست و نه می‌گویند: غیر اوست.
طبعاً در همین آغاز کار گیج شدم. جدا از این که ربطِ مثال‌ها را با ادعاها نمی‌فهمیدم، اساساً نمی‌فهمیدم که دو ادعا چه تفاوتی با هم دارند. به نظر می‌رسد «اسم گاهی همان مسمّی است» عبارت‌الاخری «[اسم] عین مسمّی است نه غیر او» است و معلوم نیست که چرا اینها باید از هم جدا شوند. 
ناچار به سراغِ متن عربی رفتم. در اینترنت سه نسخه عربی مختلف از کتاب را پیدا کردم. در هر سه نسخه بخشِ متناظرِ گفته‌ی فوق چنین بود (توضیح: بعضی از نویسه‌های عربی را ندارم، اما فکر می‌کنم متن روشن است):
و من ثالث معروف بالحذق فی صناعة الجدل و الکلام، یزعم : أن الاسم قد یکون هو المسمی، کقولنا لله تعالی : انه ذات و موجود. و قد یکون غیرالمسمی ، کقولنا : انه خالق و رزاق ؛‌ فانهما یدلان علی الخلق و الرزق، و هما غیره . و قد یکون بحیث لایقال انه المسمی و لا هو غیره ، کقولنا : انه عالم و قادر ؛‌ فانهما یدلان علی العلم و القدرة . و صفات الله تعالی ، لایقال انها هی الله ، و لاانها غیره.  
 فکر می‌کنم واضح است که در متنِ اصلی چه گفته شده و در ترجمه‌ی فارسی چه بلایی سر متن آمده است. موضعی که اسم را همان مسما می‌داند مطرح شده، اما مثال آن بالکل حذف شده است و به جای آن مثال موضعِ دوم آمده است.ادامه‌ی متن هم که بالکل از دست رفته است.

متن فارسی را کنار گذاشتم و به سراغِ ترجمه‌ی انگلیسی متن رفتم، گرچه احساس خوبی از این کار نداشتم.

***

وجود اشتباه در ترجمه البته به احتمال زیاد اجتناب‌ناپذیر است. اما خطاهایی از این دست به نظرم چیزی بیشتر از اشتباه در ترجمه است. چنین خطاهایی از یک سو کاملاً به محتوای متن آسیب می‌زنند و گاه حتی معنایی کاملاً مخالفِ مراد مولف را منتقل می‌کنند. و از سوی دیگر به نظر می‌رسد به سادگی تمام قابل اجتناب باشند. آیا اگر مترجم،‌ ویراستار، یا هر کس دیگر در انتشارات یک بار متن را مقابله می‌کرد، به سهولت متوجه چنین خطایی نمی‌شد؟ چنین خطاهایی به نظر می‌رسد بیش از هر چیز ناشی از سهل‌انگاری مفرط چه از سوی مترجم و چه از سوی ویراستار و ناشر باشند.

دوست‌ دارم بیشتر از تجربه‌های ترجمه‌‌خوانی‌ام، چه خوشایند و چه ناخوشایند، بنویسم.

۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

دو تجربه‌ی خوشایندِ فارسی‌خوانی

من، مع‌الأسف، چندان اهلِ خواندنِ ترجمه‌‌های فارسیِ آثارِ فلسفی‌ در حوزه‌‌های نزدیک به حوزه‌ی کاری خودم نیستم. اگر کتاب یا مقاله‌ای باشد که برای کارم لازم باشد بخوانم‌اش، طبعاً متنِ اصلی آن را می‌خوانم و نه ترجمه‌اش را. بنابراین، فارسی‌خوانیِ فلسفی‌ام معمولاً محدود می‌شود به آثارِ تألیفی فارسی و ترجمه‌هایی که در حوزه‌هایی است که صرفاً از سر کنجکاوی یا تفنن می‌خواهم چیزی از آنها بدانم. 
این روالِ معمول در یک سال گذشته دو بار نقض شده است. دفعه‌ی اول قرار بود برای جایی نقدی بنویسم از دو ترجمه‌ی منتشر شده از کتابِ «درآمدی به فلسفه‌ی زبان» ویلیام لایکن. یکی از آن‌ها ترجمه‌ی میثم محمدامینی بود که نشر هرمس آن را منتشر کرده است. (ترجمه‌ی دیگر این کتاب را فکر می‌کنم اگر اصلاً معرفی نکنم بهتر باشد!) ترجمه‌ی محمدامینی به نظرم ترجمه‌ای است بسیار خوب. بخش‌های زیادی از کتاب را با متنِ اصلی تطبیق‌ دادم و به‌ نظرم تعداد خطاهای ترجمه، که در هر ترجمه‌ای البته ناگزیر است، بسیار کم است. از این گذشته، فارسی خوش‌خوان و بدون دست‌انداز متن، برای من که حوزه‌ی اصلیِ کارم فلسفه‌ی زبان است تجربه‌‌ی خوبی بود از خواندنِ متنی فارسی در فلسفه‌ی زبان. 
دفعه‌ی دوم اما کنجکاوی شخصی من را بر آن داشت که ترجمه‌ای فارسی بخوانم. مجید داودی کتابِ «از محرکِ حسی تا دانش» کواین را ترجمه کرده و انتشارات حکمت آن را منتشر کرده است. کواین، به نظرِ من، در کتاب‌هایش نثرِ مشکلی دارد و چند باری که در گذشته تلاش کرده بودم کتابی از او را ترجمه کنم، خیلی زود کار را کنار گذاشته بودم. کنجکاو بودم ببینم که داودی چگونه از عهده‌ی این کار برآمده است. این بار البته بر خلاف بار قبل به کار مقابله‌ با متنِ اصلی نپرداختم و بنابراین درباره‌ی دقت ترجمه نمی‌توانم اظهار نظری کنم. اما چیزی که برایم جالب بود باز هم مواجهه‌ام با متنِ فارسی‌ای خوش‌خوان و روان بود. کتاب را که دست‌ گرفتم به سختی توانستم کنارش بگذارم‌ و در چند مجلس به طور کامل خواندم‌اش. کم پیش آمد که جایی احساس کنم مشکلِ مفهومی یا زبانی‌ای با متن دارم. به نظرم به‌دست‌دادنِ چنین متنِ بدونِ دست‌اندازِ زبانی و مفهومی‌ای از یک اثرِ مهم فلسفی از فیلسوفی مهم در قرن بیستم واقعاً کاری ارزش‌مند و البته دشوار است. 
من از وضعیتِ ترجمه‌های فارسی دیگر در حوزه‌های نزدیک به این حوزه‌ها چندان مطلع نیستم، اما فکر می‌کنم هر دوی این کتاب‌ها می‌توانند نمونه‌های خوبی باشند برای فارسی نویسیِ فلسفی و از این بابت باید از مترجم‌ها متشکر باشیم.