۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

اجتناب از تواضعِ احمقانه

از پیش‌گفتارِ مایکل دامت بر ویرایستِ نخستِ فرگه: فلسفه‌ی زبان:
همچون اغلبِ فیلسوفان، بسیار مدیونِ‌ گفتگوهایی هستم که در طولِ سالیان با دیگران داشته‌ام: مشخصاً می‌خواهم از الیزابت انسکام، پیتر گیچ و دونالد دیویدسن قدردانی کنم. من به این حماقتِ رایج تن نمی‌دهم که اشاره کنم آن‌ها مسئول خطاهایی نیستند که این کتاب ممکن است در بر داشته باشد. واضح است که تنها من را می‌توان مسئول این [خطا]ها قلمد کرد: اما اگر می‌توانستم خطاها را تشخیص دهم، آن‌ها را حذف کرده بودم، و چون نمی‌توانم، در موقعیتی نیستم که بدانم آیا هیچ‌کدام از آن‌ها ریشه در دیدگاه‌‌های کسانی که از آن‌ها متأثرم دارد یا نه.
دامت خیلی ساده متذکر می‌شود که اگر منظور از این اشاره‌ی رایج در پیش‌گفتارِ کتاب‌ها این است که تنها کسی را که می‌توان مسئولِ خطاهای کتاب دانست نویسنده‌ی آن است، اشاره‌ای درست، اما پیش‌پاافتاده است. روشن است که نویسنده و تنها نویسنده به این معنا مسئول است، چرا که به هر حال او است که تصمیم به انتشارِ آن‌ها گرفته است. اما اگر ادعا این است که دیگران مساهمتی و قصور یا تقصیری در به خطا افتادنِ او نداشته اند و این خطاها به تمامی برخاسته از ذهنِ نویسنده اند، ادعایی غیرپیش‌پاافتاده ولی ناموجه است. برای موجه‌بودن در چنین ادعایی نویسنده می‌بایست در موردِ هر کدام از خطاها بداند که آن‌ها را متأثر از دیگران مرتکب نشده است و برای چنین دانشی لازم است بداند آن خطاها کدام‌ اند (و بداند که آن‌ها تمامِ خطاها اند). اما در این صورت حتماً پیش از انتشارِ کتاب آن‌ها را اصلاح یا حذف کرده است، مگر آن‌ که حماقتی در کار باشد.

۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

همراه نشو، عزیز!

گرچه محلِ تردید است، اما فرضاً پذیرفته باشیم که این "دردِ مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود." هنوز دلیلی نداریم که برای درمان باید همراه‌ جماعت شد ــ چه بسا که درد، بی‌درمان باشد. فلذا، با توجه به این که در همراهی با جماعت خطرِ ابتلا به بیماری‌های مسریِ جدید وجود دارد، احوط تنهاماندن به درد است. 

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

شمس‌خوانیِ بعد از نیمه‌شب

(*) "یکی بود با هر که کُشتی گرفتی، او را بینداختی [...]." (شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس، ویرایش جعفر مدرس صادقی، چاپ سوم، ۱۳۷۸، نشر مرکز، ص. ۷۹)
*، آن گونه که من در بادی امر آن را می‌فهمم، متضمن این معنا است که آن کس که از او سخن می‌رود کشتی‌گیرِ قابلی است که با هر حریفی کشتی می‌گیرد، آن حریف را به خاک می‌اندازد. با این حال خواندنِ حکایت را که ادامه می‌دهم، می‌فهمم ماجرا کاملاً خلاف این است و منظور این بوده که آن کس مغلوبِ هر حریفی می‌شده است که با او کشتی می‌گرفته است: "تو هر کجا کشتی می‌گرفتی، همه جهان تو را می‌انداختند" (همان). به عبارتِ دیگر ضمیرِ "او" متغیری است پابندِ سورِ وجودی "یکی" در ابتدای جمله و نه پاپندِ سورِ عمومی "هر که" که در جمله به ضمیر نزدیک‌تر است. این به نظرم عجییب می‌رسد و فکر نمی‌کنم ما به طورِ طبیعی ضمیرها را چنین به کار ببریم. 
چنین مشکلی در تصحیحِ دیگرِ مقالات وجود ندارد:
(**) "یکی بود با هر که کشتی گرفتی او را بینداختندی [...]." (شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیقِ محمد علی موحد، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، انتشارات خوارزمی، ص. ۱۴۲) 
** به هیچ وجه به خوانشِ طبیعی و بادی‌امری * راه‌ نمی‌دهد و (تنها) معنایی که از آن به ذهن متبادر می‌شود با آن‌چه در ادامه‌ی داستان می‌خوانیم کاملاً جور است. ولی ** مشکلِ دیگری دارد: آیا چنین نیست که با سورِ وجودیِ "هر" معمولاً و به طور طبیعی فعلِ مفرد به کار می‌بریم؟: "هر که در این حلقه نیست."، "هر کسی از ظن خود شد یار من."