tag:blogger.com,1999:blog-54702726682674961972024-03-08T16:26:13.471+03:30اولشخصِ غایبUnknownnoreply@blogger.comBlogger34125tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-48081501098731213922020-06-05T23:17:00.000+04:302020-06-05T23:51:42.375+04:30سعدیِ سوسیالیست (یا خودآموزِ از محتوا تهی کردنِ اصطلاحات سیاسی در ۷ دقیقه)<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
در شمارهی ۴۴ <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7_(%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87)" target="_blank">مجلهی یغما</a> (دیماه ۱۳۳۰) مقالهای منتشر شده است از <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%88%D8%AF%DB%8C" target="_blank">حسین فرهودی</a>. عنوان مقاله «<a href="http://ensani.ir/fa/article/278796/%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2" target="_blank">سوسیالیسم و شیخ شیراز</a>» است، و هدفِ آن ردگیریِ رگههایی از اصولِ اساسی سوسیالیسم در اشعارِ سعدی، «تا روشن شود این افکارِ لطیف [یعنی، باورهای سوسیالیستی] و احساساتِ نوعدوستانه و حقطلبانه صادراتی نیست که از فلسفهی اجتماعی ممالکِ دیگر به وطن ما به عنوانِ ارمغانِ تمدنِ معاصر وارد شده باشد».*</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بدنهی اصلیِ مقاله از مقدمه و ۵ بند تشکیل شده است. در مقدمه توضیحی کلّی دربارهی خاستگاهِ تاریخیِ سوسیالیسم در قرن نوزدهم و تأثیرِ آن در قرنِ بیستم آمده است. سپس، در هر یک از بندها یکی از عقایدِ «ائمهی سوسیالیسم» به اختصار توضیح داده شده و در انتهای آن به چند بیتی از شیخ استشهاد شده است که، علیالادعا، دالّ بر آن معنا است.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
تا فقط تصویری از حال و هوای مقاله داشته باشیم: ابیاتِ زیر مستندِ نویسندهی مقاله است برای نشان دادن همدلیِ سعدی با «مسألهی مزد و توجه به کافی بودن آن برای رفعِ احتیاجاتِ اولیهی زندگانیِ کارگر [که] از قواعدِ اصلیِ سوسیالیسم میباشد»:</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
«رعیت نشاید به بیداد کشت</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
که مر سلطنت را پناهند و پشت</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
مراعاتِ دهقان کن از بهر خویش</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
که مزدورِ خوشدل کند کار بیش»</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
---------------------------------------------------</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
* در نقلقولها به رسمالخط مقاله وفادار نبودهام. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-42626440238634352272019-08-26T18:39:00.002+04:302019-08-26T18:39:17.242+04:30آستین دربابِ کنشهای گفتاری<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
هفتهی بعد قرار است در<a href="http://philosophy.ipm.ac.ir/school/98/Program&Poster.pdf" target="_blank"> هشتمین مدرسهی تابستانی فلسفهی تحلیل</a>ی در پژوهشکدهی فلسفهی تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادی مقدماتی دربارهی نظریهی<a href="https://en.wikipedia.org/wiki/Speech_act" target="_blank"> کنشهای گفتاری</a> صحبت کنم. در این سه جلسه بیشتر بر زمینهی تاریخی توجه فیلسوفانِ زبان و به طور مشخص <a href="https://en.wikipedia.org/wiki/J._L._Austin" target="_blank">جی. ال. آستین</a> در دههی ۵۰ قرن گذشته به کنشهای گفتاری متمرکز خواهم بود و کلیاتی دربارهی دیدگاه آستین در کتابِ <a href="https://www.amazon.com/How-Do-Things-Words-Lectures/dp/0674411528" target="_blank">«چگونه با کلماتی کارهایی انجام دهیم؟</a>» و توسعهی این نظریه در کارهای دیگر جان سرل و پی. اف استراسون صحبت خواهم کرد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اگر به این موضوع علاقه دارید، میتوانید <a href="https://www.youtube.com/watch?v=JXo0YNZ3WsE&t=1025s" target="_blank">این سخنرانی</a> ازآستین را گوش کنید که در آن خلاصهای از دیدگاههایش در آن کتاب را ارائه میدهد. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-62688344264067345122017-03-27T15:50:00.000+04:302017-03-27T16:58:31.084+04:30اندکی کمتر از شلختگی کامل<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<blockquote class="tr_bq" dir="rtl" style="text-align: right;">
فرگه، گوتلوب، <i>مبانی علم حساب: پژوهشی منطقی-ریاضیاتی دربارهٔ مفهوم عدد، </i>ترجمه طالب جابری، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول، پاییز ۱۳۹۵.</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
درباره اهمیت کتاب <i>مبانی حساب </i>(۱۸۸۴) فرگه و جایگاه آن در میان متون کلاسیک فلسفه تحلیلی به سختی بتوان اغراق کرد، و فکر میکنم ترجمه چنین متونی، اگر با استاندارد مطلوبی انجام شود، قطعاً اتفاق مهمی برای دوستداران فلسفه در ایران است. من در این یادداشت قصد ندارم به نقد و بررسی حتی اجمالی ترجمه فارسی منتشرشده این کتاب بپردازم. دوست دارم چنین کاری را انجام دهد، اما فرصتی دیگر و فراغتی بیشتر میطلبد. در عوض میخواهم از چیزی بنویسم که در همان اولین مواجهه با کتاب میتواند ما را از آن مأیوس کند؛ چیزی که البته ربطی به کیفیت ترجمه و کار مترجم ندارد و ناظر بر کار ناشر است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
عنوان کتاب و نام نویسنده چنان که در مشخصاتِ ذکرشده در صدر این یادداشت آمده است، مطابق آن چیزی است که روی جلد کتاب نوشته شده است، تنها با این تفاوت که روی جلد، لابد برای راحتتر خوانده شدن نام مولف کتاب، زیر حروف اول و دوم نام «فرگه» کسره قرار داده شده است. این شیوه در صفحه عنوان داخلی کتاب و جاهایی از شناسنامه کتاب هم که نام «فرگه» آمده است، تکرار شده است، با این تفاوت که در این موارد با نام کامل نویسنده «فریدریش لودویگ گوتلوب فرگه» مواجه هستیم. اما در سرشناسه کتاب در فیپای کتاب این اسم را میبینیم: «فرگ، گاتلاب» (و این درحالی است که در سطر بلافاصله بعد از آن در بخش نام پدیدآور، همان نام کامل چهار کلمهای فرگه ذکر شده است). </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
تا اینجا، البته شاید خیلی مهم نباشد. اما ناهماهنگی در این صفحات ابتدایی به این مورد محدود نیست، در بخش فیپای کتاب در قسمت عنوان، دو بار عنوان کتاب متفاوت از آن چه روی جلد و در دیگر صفحات آمده است ذکر شده است، بدین ترتیب که به جای «عدد» در انتهای عنوان آمده است «اعداد»: <i>مبانی علم حساب: پژوهشی منطقی-ریاضیاتی دربارهٔ مفهوم اعداد</i>. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بخش دیگری که در فیپای کتاب جالب توجه است، یادداشت دوم است، که در آن گفته شده: </div>
<blockquote class="tr_bq" dir="rtl" style="text-align: right;">
اصل اثر به زبان آلمانی است و کتاب حاضر از متن انگلیسی تحت عنوان «The Foundations of arithmetic; a logico-mathematical enquiry into the concept of number» به فارسی برگردانده شده است. </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این اطلاعات متاوت است با آنچه که در صفحه شناسنامه اثر (پیش از فهرست) ذکر شده است. در اینجا ناشر گفته است که کتاب ترجمهای از متن آلمانی، مقابله شده با متن انگلیسی آستین، است. بنابراین برای من خواننده روشن نمیشود که بالاخره مترجم از متن آلمانی ترجمه کرده است، و صرفاً آن را با متن انگلیسی مقابله کرده است، یا، چنان که در بخش فیپای کتاب آمده است، آن را از متن انگلیسی ترجمه کرده است. مراجعه به مقدمه مترجم هم چندان کمکی نمیکند، چرا که آنچه مترجم میگوید با هر دوی این ادعاها متفاوت است:«ترجمهای که پیش روی شما عزیزان است، بر اساس متن آلمانی آن و همچنین ترجمهٔ انگلیسی تحسینبرانگیز جی. ال. آستین انجام گرفته است.» و البته در هیچ کدام از این موارد تصریح نشده است که ترجمه انگلیسی مورد بحث ویراست اول از ترجمه آستین بوده است یا ویراست دوم (هر چند که با توجه به ذکر سال ۱۹۶۰ در صفحه شناسنامه، میتوان حدس زد که ویراست دوم بوده است). </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
به هرحال، همانطور که روشن است اینها ربطی به کیفیت ترجمه ندارد و صرفاً شاید از شلختگی در انتشار این کتاب حکایت کند؛ شلختگیای که در هر حال خوب نیست و در مورد اثری کلاسیک چون <i>مبانی حساب </i>شاید بهمراتب بدتر هم باشد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-62005031282833840482017-02-22T00:38:00.000+03:302017-03-04T20:46:14.483+03:30بحث درباره پوزیتویسم منطقی پیش از کودتا<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
***</div>
<div style="text-align: justify;">
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
چون این مکتب را ادعا این است که خود را ماتریالیسم میپندارد، بحث و تحلیل این ادعا با توجه بقاطعیت ماتریالیسم دیالکتیک در ماتریالیست بودن ماهیت آن باید تشخیص گردد. و چگونه ممکن است با بودن مکتب دیالکتیک افراد دیگری با طرح پارهای مسائل خود را ماتریالیست بدانند و مدعی صفا و قطعیت او در اینراه باشند. بنابراین برای تعیین ماهیت پوزیتویسم منطقی نظر و رویه او را نسبت به فلسفه ما قبل او در اروپا بیان نموده و در نظریات این مکتب بحث مستوفی خواهیم نمود.</div>
</blockquote>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
***</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
مقاله طولانی «بحث درباره چگونگی مکتب فلسفی پوزیتویسم منطقی» که در سه بخش (پیوندها: <a href="http://www.ensani.ir/storage/Files/20120413162039-4038-32.pdf" target="_blank">بخش اول</a>، <a href="http://www.ensani.ir/storage/Files/20120413162046-4038-38.pdf" target="_blank">بخش دوم</a>، <a href="http://www.ensani.ir/storage/Files/20120413162057-4038-48.pdf" target="_blank">بخش سوم</a>) در شمارههای فروردین (۶)، اردیبهشت (۷)، و تیر (۹) از مجله «فرهنگ نو» در سال ۱۳۳۲ منتشر شده است ظاهراً نخستین بحث مفصل درباره آرای حلقه وین در زبان فارسی است. نویسنده مقاله «م. شاهوار» خوانده شده است. نویسنده در این مقاله،علاوه بر ارائه شرحی، به نظرم بهنحو قابل ملاحظهای دقیق، از خطوط کلی دیدگاههای پیروان اصلی این مکتب، از موضع آنچه خود «ماتریالیسم دیالکتیک» میخواند به نقد مدعیات آنان درباره منطق، علم، و اجتماع میپردازد. آن چه در پی میآید گزارش بسیار مختصری است از بخش اول این مقاله برای درک حال و هوای آن.<br />
<br />
در بخش اول این مقاله، م. شاهوار سعی میکند پیشینه پوزیتویسم منطقی را در آرای فلاسفه پیرو «مکتب اصالت تجربه» که «از جان لوک شروع شده و به جیمز ختم میشود» ردگیری کند، و با ارائه تقریری از آن، جایگاه آن را در میانه طیفی مشخص کند که یک سر آن ماتریالیسم دیالکتیک است، یعنی «قاطعترین و ثابتترین فلسفه ماتریالیستی»، و سر دیگر آن ایدهآلیسم، «که با توجه به اختلاط و ناهمآهنگی و گسیختگی بنیان و اساس آن [...] خود انعکاسی از جامعه بورژوازی و از هم پاشیدگی پایه آن میباشد». در تقریر مواضع این مکتب نویسنده عمدتاً متکی است به گزارشی که از C.E. Joad نقل میکند، که علیالادعا «یکی از افراد جناح راست» است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br />
م. شاهوار سپس به سراغ نقد این مکتب میرود. مبنای نخستین انتقاد او بر این دیدگاه اجمالاً این است که پوزیتویسم منطقی، بر خلاف ادعای آن که فلسفه علمی است، «هیچ گونه ارتباط با فلسفه علمی و مثبت ندارد». دلیل اصلی او این است که چون پوزیتویست منشأ هر گونه معرفتی را از «معلوم حسی» (sense data) میداند، «امکان فهم علمی جهان عینی را نفی میکند، بلکه با هر نظریه و فکر ضد علم متحد گردیده و از آن حمایت میکند.» </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br />
نویسنده مقاله سپس به اصل «تحقق» و بیان شلیک از این اصل («دلالت و معنای یک حکم یا بیان همانا اسلوب و روش تحقق آنست») میپردازد و با ترجمه قطعهای از تراکتاتوس (6.53) ریشههای آن را در آرای «ویتجن اشتاین» نشان میدهد. او بحث کموبیش دقیقی میکند که چگونه شلیک برمبنای این اصل هر گونه دیدگاه متافیزیکی درباره «جوهر اجزای جهان و علل مشکله» آن را، اعم از ماتریالیستی یا متافیزیکی، بیمعنا میداند. او در ادامه تلاش میکند نشان دهد که اصل تحقق و فلسفه پوزیتویسم منطقی شلیک، بر خلاف تصور او، «نظریهای متافیزیکی است و بر خلاف اظهار او که میخواست پوزیتویسم را از متافیزیک برهاند خود مبلغ متافیزیک شد».<br />
<br />
بخشی دیگری از بخش اول مقاله م.شاهوار به بحث از دیدگاههای کارناپ اختصاص دارد، با این معرفی از او که «شلیک در مجمع وین در جناح راست قرار داشت و کارناپ که جناح چپ را در آن مجمع رهبری مینمود سعی کرد تا کاری بهتر و درخشانتر انجام دهد». او توضیح میدهد که چگونه کارنپ به سراغ «تحلیل منطقی زبان» به عنوان روششناسی درست فلسفه میرود. م. شاهوار توضیح میدهد که کارنپ به جای این که چون شلیک هرگونه حکم فلسفی را بیمعنا وبیهوده بداند، آنها را در طبقه احکام منطقی که در نتیجه تحلیل منطقی زبان بدست میآیند میداند، وسپس از این بحث میکند که چگونه این تلقی از فلسفه، به عنوان بررسی روابط نحوی میان علایم زبانی، از «فقر فکری» و «فقر تئوری» رنج میبرد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br />
م. شاهوار در پایان بخش اول با اشارهای به پارهای از دیدگاههای نورات، بحث کوتاهی میکند درباره تبعات دیدگاههای کارنپ در درک ما از نظریههای علمی میکند و توضیح میدهد که چگونه این دیدگاهها به فرمالیسم در علم میانجامد، یعنی دیدگاهی که «در عصر حاضر بخصوص در فیزیک در مرتبه اول قرار گرفته است و علمای بورژوازی فقط در کار تهیه ضابطه formule برای جمع نتایج تجربیات خود میباشند».<br />
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
***</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پ.ن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در نقل قولها و املای اسامی خاص سعی کردهام به متن اصلی وفادار باشم، اما در مورد نقطهگذاری چنین نکردهام. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-40335964005008969502017-01-04T00:39:00.003+03:302017-01-04T00:39:59.175+03:30بیایید در باطن به ارزشهای خود وفادار بمانیم--مایکل دامت<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
(توضیح: این متن را پیش از این در فیسبوک منتشر کردهام.)</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="_39k5 _5s6c" dir="rtl" style="text-align: right;">
<div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
متن زیر ترجمهای است از بخشی از پیشگفتار دامت بر کتاب <span class="_4yxp">فرگه: فلسفه ریاضیات. </span>من تقریباً همیشه از خواندن پیشگفتارهای دامت بر کتابهایش لذت بردهام. او خود در ابتدای مقدمهی یکی از کتابهای دیگرش دربارهی نقشی که برای پیشگفتار در کتاب قائل است چنین میگوید: </div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div class="_19ik" style="text-align: right;">
<span class="_2cuy _19ii _2vxb">من هر وقت با کتابی بدون پیشگفتار مواجه میشوم سرخورده میشوم: مثل این است که برای شام به خانه کسی برویم و مستقیم ما را به اتاق غذاخوری ببرند. پیشگفتار چیزی شخصی و متن کتاب چیزی غیرشخصی است: پیشگفتار احساسات نویسنده، یا برخی از آنها، را نسبت به کتابش به شما میگوید. خوانندهای که میخواهد فاصله خود را حفظ کند، میتواند بدون این که چیزی را از دست دهد پیشگفتار را نادیده بگیرد؛ اما من حس میکنم افراد حق دارند که بخواهند آشنایی شخصی پیدا کنند. (فرگه: فلسفه زبان، پیشگفتار)</span></div>
</blockquote>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
این لذت معمولاً آنقدر بوده است که همیشه دوست داشتهام که همچون این بار آن را با دیگران سهیم شوم، و پیش از این نیز گاه چنین کردهام (اینجا را نگاه کنید: <a href="http://l.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fpofsut1.blogspot.com%2F2010%2F11%2Fblog-post.html&h=8AQEDJp0E&s=1" rel="nofollow" target="_blank">دامت و مسئولیت اجتماعی</a>). دامت در ابتدای پیشگفتار کتاب فوق توضیح میدهد که چرا کتابی که در ۱۹۷۳ اعلام شده بوده به زودی منتشر میشود، با حدود دو دهه تأخیر در سال ۱۹۹۱ منتشر میشود. او پس از توضیح ماجراهایی که در این سالها مانع اتمام کار این کتاب بوده است، در چند پاراگراف--که ترجمه آنها را در ادامه خواهید یافت--از شر ناشی از تأکید بر کمیت در ارزیابی کارهای آکادمیک سخن میگوید. فکر میکنم شری که دامت از آن سخن میگوید، بی ارتباط با وضیعتی که ما این سالها در دانشگاههایمان تجربه میکنیم نیست. </div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
توضیح: بخشی که در زیر میآید در پیشگفتار از دیگر بخشها جدا نشده است. عنوانِ این یادداشت را، که جملهی آخر بخش ترجمه شده است، من به آن اضافه کردهام.</div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
-------------------------------------------------------------------------</div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
نظریهپردازانی که درک درستی از هیچ امر آکادمیکی ندارند در حال تغییر ماهیت دانشگاههای بریتانیا اند. البته این تغییرِ ماهیت تنها گوشهای از دگردیسی کل جامعه است. موضع رسمی آنها بیاعتقادی به وجود چیزی بهعنوان جامعه است؛ اما حقیقت این است که آنها به چیز دیگری هم اعتقاد ندارند. برای مثال، آنها نگران عملکرد «اقتصاد» اند: نه این که نگران خوشبختی آدمها باشند، بلکه نگران اقتصاد بهمثابه سیستمی مستقل و مجزا اند. عملکرد موفق اقتصاد در مجموع عدهای را ثروتمند و دیگرانی را از تمام آرزوها و اسباب راحتی و رفاه محروم میکند. هدف آنها اما، اگر بدبینی را کنار بگذاریم، نه تشویق آنهایی است که خود را به بلندای کوه موفقیت اقتصادی رساندهاند و نه تنبیه آنها که آن پایین رها شدهاند، بلکه صرفاً اطمینان از عملکرد بهینهی خود اقتصاد است. مطابق تلقی این نظریه پردازان از عملکرد موفق اقتصاد، یا از هر مکانیسم اجتماعی دیگر، اقتصاد تنها وقتی خوب کار میکند که انسانهایی چرخ آن را بچرخانند که سنگدلانه با چنگ و دندان تقلا میکنند خود را بالا بکشند و به جایی برسند که بتوانند سهم بیشتری از منابع محدود به دست آورند. برای رسیدن به این هدف نباید افرادی را که چنین به رقابت با هم برخاستهاند به سمتی سوق داد که به چیزی جز خودشان بهمثابه فرد باور بیاورند؛ اگر آنها به جامعه چونان یک کل باور پیدا کنند، ممکن است طرحهایی برای مراقبت از فقیران و بیچارگان در سر بپروراندند که مانع بهرهوری سیستم شود. با نگاهی به وضعیت گذشته دانشگاهها با واحد اجتماعیای مواجه میشویم که این گونه کار نمیکند؛ فلذا دانشگاه نمیتواند بهینه عمل کند، یا پولی را که خرجش شده توجیه کند، و در نتیجه تغییر ماهیت آن، مطابق الگویی که این نظریهپردازان به آن فتوا میدهند، ناگزیر است. </div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
هدف این نظریهپردازان افزایش تولید آکادمیک از راه ایجاد شرایط رقابت شدید است. پس باید با پرداختهای اضافه و عناوین و القاب تازهبنیاد به اغوای کسانی پرداخت که، به تعبیر امروزی، بدنه دانشگاهی را تشکیل میدهند. خروجی آنها با بهرهگیری از شاخصهای ارزیابی عملکرد ارزیابی میشود، یعنی با اندازهگیری تعداد واژههایی که در سال منتشر میکنند. ویتگنشتاین که پس از انتشار <span class="_4yxp">تراکتاتوس </span>در ۱۹۲۲ تا زمانی که در ۱۹۵۱ درگذشت، تنها یک مقالهی کوتاه منتشر کرد، قطعاً در چنین سیستمی کنار گذاشته میشد. مثل همیشه تأثیر این شرایط جدید بر آنها که در پایینترین پله نردبان اند، یعنی دانشجویان تحصیلات تکمیلی، از همه بیرحمانهتر است. مدرک دکتری همخوانیای با سیستم دکتریای که در بریتانیا تکاملیافتهی سیستم قرون وسطی است ندارد؛ سیستمی که در اصل برای برآوردن نیازهای دانشجویان خارجی پایهگذاری شد و برای آنها به لحاظ حرفهای شرطی ضروری بود. تنها در سالهای اخیر است که این مدرک پیشنیاز الزامی مشاغل آکادمیک در بریتانیا در حوزهی علوم انسانی شده است: به همین ترتیب، شانس نامزدهای این مشاغل، اگر نتوانند در شروع حرفهشان سیاهه چشمگیری از آثار منتشرشده ارائه کنند، اندک خواهد بود. دولت و عوامل آن—شوراهای پژوهشی و آکادمی بریتانیایی—فشار بیامانی بر دانشجویان و دانشگاههای آنها وارد میکنند تا آنها را مجبور به اتمام رساله طی سه سال تحصیلات عالی کنند. اما نیازی به این کار نیست. دانشجویان از ابتدا با نگرانی متوجه این واقعیت میشوند که باید برای معدود مشاغل موجود یکدیگر را از سرراه بردارند. بنابراین آنها خود مشتاقانه میخواهد هرچه سریعتر از سد اولین مانع که مدرک دکتری است عبور کنند، و سپس رسالههای بازبینی نشدهشان را برای تبدیل شدن به کتاب به دست ناشرها بسپارند. </div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
دانشگاهها چارهای ندارند جز مشارکت در سازماندهی این تقلای کثیفی که آموزش عالی به آن تبدیل شده است، و ارائه «مشوقهایی» به استادان و مدرسانشان و فراهم کردن دادههای مورد نیاز فرایند ارزشیابی. باید دید آنها چقدر به ارزشهای خود پشت میکنند و ارزشهای اربابانشان را اخذ میکنند. دیگر بار بیشترین خطر متوجه دانشجویان تحصیلات تکمیلی است، چرا که آنها در عمل آموختهاند که در دنیای آکادمیک رقابت به همان اندازهی دنیای تجارت بیرحم است، و این که آنچه مهم است نه کیفیت آنچه مینویسند، بلکه سرعت نوشتن و چاپ آن است. این که سیاستمداران برای نحوهی اداراهی دانشگاهها تصمیم بگیرند در کشوری با نظام سرمایهداری همان قدر مذموم است که در کشوری کمونیسیتی؛ اما مصیبت اینجا است که شاهدیم این سیاستمداران نسبت به لزوم ارزیابی تولید آکادمیک بر اساس مبنایی کاملاً متفاوت از مبنایی که در صنعت به کار بسته میشود در جهل کامل اند. کارفرمایان ما نشان دادهاند که تا حدودی میفهمند که در کار آکادمیک نیز همچون صنعت کیفیت به همان اندازه کمیت مهم است. بنابراین، شاخصهای ارزیابی عملکرد آنها گاه با معیارهایی اندکی پیچیدهتر، همچون شمارش تعداد ارجاعهای دیگر نویسندگان به یک مقاله، اصلاح میشود. فرگه هرگز از عهدهی چنین معیاری برنمیآمد: نوشتههای او در زمان حیاتش به ندرت مورد ارجاع بودند. مع ذالک، مشکل این نیست که کمیت یگانه معیار نیست، بلکه این است که کمیت یقیناً معیاری مضر و مخرب است. دلیلش این است که تولید زیاد، پنبهی هدف اصلی انتشار آکادمیک را میزند. مدتهاست که پا به پای سیل کتابها و مجلات حرفهای پیش رفتن، که هر سال هم بر تعدادشان افزوده میشود، غیرممکن شده است؛ در چنین شرایطی تولید یا عدم تولید آنها برای کسی که شغلی آکادمیک دارد، جز در مورد کتاب یا مقالهای که او گهگاه از قضا به آن برمیخورد، علیالسویه است. این امر بهخصوص در مورد فلسفه درست است. تاریخدانان شاید بتوانند از کنار بسیاری از آثار همکارانشان که مربوط به دورهی تاریخی تخصصی آنها نیست بگذرند؛ اما فیلسوفان به ندرت آن قدر تخصصی کار میکنند که چیزی باشد که بتوانند آن را به واسطهی موضوعاش با خیال راحت نادیده بگیرند. آنها، با توجه به زمانی که برای تدریس، مطالعهی آثار کلاسیک فلسفی، و تفکر نیاز دارند، نمیتوانند از عهده زیر و رو کردن خروارها کتاب و مقاله متوسط برآیند، به این امید که موردی یافت شود که واقعاً بر مسألهی مورد توجه آنها پرتویی بیافکند؛ فلذا اگر عاقل باشند کل آنها را نادیده میگیرند. </div>
<div class="_2cuy _3dgx _2vxb">
در گذشته دانشگاهیانی که با بیست سال تأخیر نوشتهای را که قولش را داده بودند تحویل میدانند دستمایه شوخیهای ما بودند؛ اما این شوخیها توأم با احترام بودند، چرا که ما میدانستیم که علت این تأخیر، نه تنبلی، بلکه کمالگرایی است. کمالگرایی میتواند شکل وسواس بگیرد، همچون وسواسی که ویتگنشتاین را از انتشار کتابی دیگر در زمان حیاتش باز داشت، و احتمالاً هر چقدر هم که عمر میکرد وضع به همین منوال میبود؛ اما این مصداقی است از نقیصهای پسندیده. هر کتاب و مقالهی عالمانهای بر میزان آنچه دیگران باید بخوانند میافزاید و بالتبع شانس این که آنها کتابها یا مقالههای دیگری را بخوانند کم میکند. بنابراین، واجد برخی محسنات بودن بهتنهایی توجیهگر انتشار آن کتاب یا مقاله نیست: محسنات آن باید آن قدر زیاد باشد که بر لطمهی ناشی از اصل انتشار آن بچربد. طبعاً نمیتوان از نویسنده انتظار داشت بهتنهایی بتواند این دو را بهدقت نسبت به هم بسنجد؛ اما باید از وجود این دو کفهی ترازو مطلع باشد. ما اینگونه تربیت یافتیم که معتقد باشیم کسی نباید چیزی را منتشر کند مگر آن که دیگر راهی برای ذرهای بهتر کردن آن به ذهنش خطور نکند. من هنوز فکر میکنم باید این معیار را به کار ببندیم؛ این تنها راه حفظ کیفیت آثار منتشرشده در بالاترین حد ممکن و در عین حال به نحو قابل کنترلی پایین نگاه داشتن کمیت آنها است. نظریهپردازانی که با تکبر ایدهآلهای نادرستشان را بر ما تحمیل میکنند در تلاش اند ما را وادار به پذیرش معیاری کاملاً مخالف این کنند: به محض این که توانستی سردبیر یا ناشری را بیابی، نوشتهات را منتشر کن. ما مجبور شدهایم در ظاهر به خواستههای آنها گردن بنهیم؛ بیایید در باطن به ارزشهای خود وفادار بمانیم. </div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-67243497211196672042016-11-17T23:22:00.000+03:302016-11-25T15:25:16.211+03:30«بهرحال مطلب بسیار غامض و بحث آن بسیار مطول است»<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
***</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
چون این اولین باری است که درباره منطق سمبولیک بحثی آغاز میشود نیکوتر آنست که دانشمندان ریاضیدان (که صلاحیت و نیروی تحقیق و بررسی در چنان مواضیعی را دارند) این مبحث پیچیده را برای دانشدوستان ایرانی روشن سازند. و مخصوصاً از آقای <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D9%87%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C" target="_blank">دکتر هشترودی</a> استاد عالیقدر ریاضیات، که یگانه دانشمند متبحر در لوژیستیک هستند، انتظار میرود اجازه دهند همگان از فیضان نبوغ ایشان بهرهور شوند و فارسیزبانان را بطریق آشنائی با منطق علمی راهنما گردند.</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
***</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
تا جایی که میدانم، نخستین اثری که در زبان فارسی درباره منطق جدید (منطق ریاضی) منتشر شده است ترجمه مقالهای است از <b>آ. ولف</b> با عنوان «لوژیستیک» (<a href="http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/261461/" target="_blank">اینجا</a>) که در شهریور ۱۳۲۸ (۱۹۴۹) در شماره ۶ مجله <i>دانش </i>(صص. ۳۲۴-۳۱۶) منتشر شده است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
مقاله را، که البته در نقد منطق جدید است، شاعر مشهور <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C" target="_blank">هوشنگ ایرانی</a> (۱۳۵۲-۱۳۰۴) ترجمه کرده است. مترجم، که مدرک دکتری ریاضیات داشته است، در ابتدای مقاله مقدمهای نوشته است که در آن بهاختصار به معرفی آنچه منطق جدید یا سمبولیک نام گرفته میپردازد و از برخی چهرههای شناختهشدهی آن نظیر فرگه، پئانو، ددکیند،هیلبرت، راسل، وایتهد، «لودویک ویت گنشتاین»، فرنک رمزی، کارناپ، و گودل نام میبرد. او در مورد محتوای این مقاله میگوید:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
«ولف» منطقدان انگلیسی که هنوز پایبند منطق باستانی است، در مقاله خود بر علمای علم منطق ریاضی حمله میبرد و بخیال خود کوشش میکند نقاط ضعفی در ابداعات آنها بدست آورد، ولی از مطالعه مقاله بخوبی واضح خواهد شد که کوشش او بجائی نرسیده است. مخالفت او خاصه متوجه لوژیستیک و نظریه تطابق ریاضیات بر منطق است. و این مخالفت را با وضعی کینهآمیز اعمال میکند. این مقاله گذشته از مطالبی که درباره منطق علمی در بردارد، دال بر استحکام پایههای منطق جدید میتواند باشد.</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بهجز آموزهی منطقگرایی که در این گفته و دو جای دیگر از مقدمه به آن اشاره شده است، مقدمه کوتاه هوشنگ ایرانی دربردارنده اشاراتی به تمایز راسل میان «سمبولهائی که موجودی را نامگذاری نمیکنند بلکه آنرا وصف مینمایند، و «نامها»»، نظریه «تیپ»های راسل، بحث راسل از «توصیفهای محدود» [definite descriptions ؟] و مقایسه آنها با «توصیفهای نامحدود» [indefinite descriptions ؟]است. همچنین فکر میکنم نخستین ارجاع به فرگه در زبان فارسی و اشاره به دو کتاب <i>مبانی حساب</i> (Grundlagen der Arithmetik) و <i>قوانین پایه حساب </i>(Grundgesetze der Arithmetik) او در این مقدمه باشد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
برخی از دیگر آثاری که در این مقدمه ذکری از آنها شده است اینها هستند (با وفاداری به املا و ترجمه هوشنگ ایرانی): «اصول ریاضیات» راسل و وایتهد، «فرمولر ریاضیات» پئانو، « اصول لوژیستیک» کارناپ،« اصول منطق تئوری» هیلبرت و آکرمان، و همچنین مقاله مشهور گودل، «تحقیقی درباره قضایائیکه<i> </i>در کتاب (اصول ریاضیات) و مباحث نظیر آن از نظر منطق رسمی مشکوک است.» </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
***</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
پ.ن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۱. کتاب <i>مدخل منطق صورت </i><a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8" target="_blank">غلامحسین مصاحب</a>، که نخستین اثر مبسوط در منطق جدید در زبان فارسی است، شش سال پس از این مقاله منتشر شده است و نمیدانم که آیا در این فاصله اثر دیگری در این باره منتشر شده است یا نه.<br />
۲. من نتوانستم اصل مقاله آ. ولف را پیدا کنم. ظاهراً او همان نویسنده این <a href="https://books.google.com/books?id=0BBVAAAAMAAJ&source=gbs_book_other_versions" target="_blank">درسنامه منطق</a> است.<br />
<span style="background-color: white;"><span style="font-family: inherit;">۳. من اثر دیگری از ایرانی در باب منطق پیدا نکردم. اما در همان سال ۱۳۲۸ در دوشماره دیگر از «دانش» دو فصل اول از کتاب «دانش بشر» (Human Knowledge) راسل را ترجمه کرده است (<a href="http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/261137/" target="_blank">بخش اول</a>، <a href="http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/261243" target="_blank">بخش دوم</a>) که تنها یک سال پیش از آن (۱۹۴۸) منتشر شده بوده است. </span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-2994512873187422962016-06-21T11:50:00.003+04:302016-06-22T09:18:40.236+04:30تمایز تحلیلی/ترکیبی؛ اطلاعیه شماره ۱<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="background-color: white; color: #1d2129; font-size: 14px; line-height: 19.32px; margin-bottom: 6px; text-align: right;">
<span style="font-family: "helvetica neue" , "arial" , "helvetica" , sans-serif;">من قصد دارم در آینده نزدیک شروع کنم به خواندن چیزهایی درباره تمایز تحلیلی/ترکیبی. فکر کردم شاید بهتر باشد این کار را همزمان با ارائهی کلاسی آزاد در این باره انجام دهم . <a href="https://drive.google.com/file/d/0Bytkfr32PXxjUUtFajdxVnRSTFE/view" target="_blank">این طرح درس</a> حاوی ایدهی اولیهی من برای چیزهایی است که میخواهم بخوانم، یا اگر خواندهام، دوباره بخوانم. تصویر اولیهام از کلاس، جلساتی هفتگی در آیپیام است که از دو بخش یکساعت و نیمه تا دو ساعته تشکیل میشود، با زمان استراحتی در میان آن.</span></div>
<div dir="rtl" style="background-color: white; color: #1d2129; font-size: 14px; line-height: 19.32px; margin-bottom: 6px; margin-top: 6px; text-align: right;">
<span style="font-family: "helvetica neue" , "arial" , "helvetica" , sans-serif;">از هر پیشنهادی دربارهی<span class="text_exposed_show" style="display: inline;"> کلاس استقبال میکنم و ممنون میشوم اگر فکر میکنید در صورت تشکیل کلاس علاقه دارید در آن شرکت کنید، به نحوی از انحاء (در همین جا، یا با ایمیل sadjed.tayebi@gmail.com) این موضوع را با من در میان بگذارید. نه این که این به منزله ثبتنام باشد؛ غرض تنها این است که تخمینی از تعداد کسانی که یحتمل شرکت میکنند داشته باشم.</span></span></div>
<div class="text_exposed_show" dir="rtl" style="background-color: white; color: #1d2129; display: inline; font-size: 14px; line-height: 19.32px; text-align: right;">
<div style="margin-bottom: 6px;">
<span style="font-family: "helvetica neue" , "arial" , "helvetica" , sans-serif;">در ضمن، برای نفع شخصی بیشتر خودم از کلاس، ممنون میشوم اگر فکر میکنید کسی هست که علاقهی/تخصص ویژهای در این موضوع دارد، یا مثلاً بخواهد تزی در این باره بنویسد، از *احتمال* برگزاری این کلاس باخبرش کنید. بهاشتراکگذاری این یادداشت هم مزید امتنان است.</span></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-85638280736771781742016-05-16T18:00:00.000+04:302016-05-16T22:16:44.660+04:30مخمصه؟ کدام مخمصه؟-- در نقد یادداشتی از یاسر میردامادی دربارهی نسبیانگاری اخلاقی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ماهنامه «شهر کتاب»،به بهانه انتشار قریبالوقوع ترجمهی کتاب «هراس از معرفت» پل بوغوسیان، یادداشتی از یاسر میردامادی، مترجم کتاب، منتشر کرده است. متن این یادداشت را از <a href="https://www.academia.edu/25363147/What_is_the_use_of_anti-relativism_Fear_of_knowledge_review_Persian_" target="_blank">اینجا</a> میتوانید دریافت کنید. در این نوشته میکوشم استدلالِ او برای مدعای اصلیِ این یادداشت را به چالش بکشم. [۱ و ۲] </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
میردامادی در ابتدای یادداشت مدعای اصلی خود را چنین صورتبندی میکند:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
من در این نوشته میکوشم، به شیوهای گذرا، استدلال کنم که دغدغه مدارا و گشودگی به دیگری و نفی تعصب و جزم اندیشی [...] نه تنها، برخلاف تلقی رایج، با نسبیانگاری سرسازگاری ندارد، بلکه برای نظریهپردازی به سود مدارا سراسر به بنیانی ضدنسبیانگار نیاز داریم. </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
قبل از هر چیز، باید به این نکته اشاره کنم که یادداشت میردامادی تنها دربردارندهی استدلالی برای بخش اول این مدعا (یعنی ناسازگاری نسبیانگاری با آنچه او در ادامه «فضیلت مدارا» میخواندش است و او اصلاً به بخش دوم (یعنی نیاز به بنیانی ضدنسبیانگارانه برای نظریه پردازی به سود مدارا) نمیپردازد. تنها جایی که او به سراغ این بخش دوم میرود، در جملهی ماقبل آخر یادداشت است، جایی که میگوید:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
اگر استدلالهای این نوشته متقن باشد، من توانستهام نشان دهم که برخلاف تلقی رایج، فضیلت مدارا با نسبیانگاری اخلاقی سازگار نیست و در نتیجه برای نظریهپردازی بهسود مدارا به بنیانی ضدنسبیانگار نیاز داریم. </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اما حتی اگر با آنچه میردامادی در فقره فوق پیش از «در نتیجه» میگوید موافق باشیم و نویسنده توانسته باشد ناسازگاری فضیلت مدارا با نسبیانگاری را نشان دهد، هنوز آنچه پس از «در نتیجه» گفته است نتیجه نمیشود. چه بسا که ضدنسبیانگاری نیز نتواند بنیانی برای مدارا فراهم کند. این که چنین بنیانی را میتوان از ضدنسبیانگاری انتظار داشت، مدعایی است متفاوت و البته بسیار غیرشهودیتر از ادعای بخش اول فقره فوق که قطعاً استدلالهایی مستقل میطلبد. به هر حال، من در این نوشته با همان بخش اول مدعای میردامادی کار دارم که استدلالی برای آن ارائه شده است، و بنابراین در ادامه هر گاه از «مدعای میردامادی»، و عبارتهایی از این جنس، سخن میگویم، منظورم فقط همین بخش است: ناسازگاری نسبیانگاری با فضیلت مدارا. <br />
<br />
قبل از این که به سراغ استدلال میردامادی برویم، ببینیم مدعای او اساساً چیست. برای فهم این مدعا میتوانیم با میردامادی همراه شویم و نسبیانگاری را اجمالاً این دیدگاه در نظر بگیریم که «صدق و کذبپذیری داوریهای اخلاقی ما عینی نیست [... و] درستی یا نادرستیِ (صدق یا کذبِ) داوریهای اخلاقی بسته به باور فرد یا گروهی از افراد است و مستقل از آن نیست». <br />
<br />
اما منظور از «فضیلت مدارا» یا «باور به فضیلت مدارا» چیست؟ در یادداشت میردامادی هیچ کجا توضیح صریحی دربارهی این عبارات نمییابیم. با این حال با توجه به توضیحات او در شرح استدلالی که در ادامه خواهیم دید و این که بحث او راجع به نسبیانگاری اخلاقی است، میتوان مطمئن بود که منظور میردامادی از «فضیلت» در اینجا «فضیلت اخلاقی» است، و وقتی از «باور به فضیلت مدارا» سخن میگوید، منظورش این باور است که مدارا فضیلتی اخلاقی است، یا به عبارتی سادهتر، این باور که مدارا اخلاقاً خوب است. <br />
<br />
اکنون با این تلقی از «باور به فضیلت مدارا» با این پرسش مواجه خواهیم بود که منظور از مدعای میردامادی، یعنی ناسازگاری میان نسبیانگاری اخلاقی و اخلاقاً خوب دانستن مدارا، چیست. در یک خوانش اولیه، این مدعا بیانگر ناسازگاری میان نسبیانگاری اخلاقی، به معنای انکار عینیت صدق و کذب داوریهای اخلاقی، و عینی دانستن صدق این داوری اخلاقی است که مدارا خوب است. در این خوانش، ادعا این خواهد بود که نسبیانگار نمیتواند قائل به عینیت فضیلت مدارا، مستقل از باورهای فرد یا گروهی از افراد باشد. اما این خوانش نمیتواند خوانش مختار میردامادی از مدعایش باشد چرا که در این خوانش صدق مدعای او بدیهی است و نشان دادن درستی آن نیاز به استدلال ندارد؛ صرف تصور مفاهیم <i>نسبیانگاری </i>و <i>فضیلت مدارا </i>تصدیق مدعا را الزامی میکند. در واقع، در این خوانش ناسازگاری مورد اشاره ارتباطی با فضیلت مدارا ندارد. دربارهی هر علیالدعا فضیلت اخلاقی دیگری نیز میتوان این مدعا را بازنویسی کرد، بدون آنکه چیزی از بداهت آن کاسته شود. نسبیانگار نه تنها نمیتواند به نحو سازگاری به فضیلت مدارا، به معنای عینیت آن، باور داشته باشد، بلکه نمیتواند در این معنا، مثلاً، به فضیلت دیدن فیلم <i>توتفرنگیهای وحشی </i>بعد از طلوع آفتاب در یکشنبههای اول هر ماه قمری باور داشته باشد. <br />
<br />
اما خوانش دیگری از مدعای میردامادی میتوان ارائه داد که در آن خوانش ادعای او به هیچ وجه بدیهی نخواهد بود و میتوان همدلانه فرض کرد که آنچه او میخواهد برای آن استدلال کند مدعا در این خوانش غیربدیهی است. مطابق این خوانش دوم، کسی که قائل به نسبیبودن صدق و کذب داوریهای اخلاقی است، یکی از داوریهای اخلاقیاش نمیتواند این باشد که مدارا خوب است. به عبارت دیگر، مطابق این خوانش، نسبیانگار اخلاقی به صرف نسبیانگار بودن ناچار است باور خود را به اخلاقاً خوب بودن مدارا کنار بگذارد، یا اگر مدارا را اخلاقاً خوب میداند، ناچار است نسبیانگاری در اخلاق را منکر شود. چنین ادعایی دستکم در بادی امر بسیار عجیب مینماید، چرا که نسبیانگاری و دیدگاه مقابل آن، یعنی عینیتانگاری، اولاً و بالذات آموزههایی دربارهی احکام اخلاقی و در حوزهی فرااخلاقاند. آنها ادعاهایی دربارهی درک درست از ماهیت احکام و داوریهای اخلاقی اند و نه این که اخلاقاً چه چیزی رواست و چه چیزی ناروا. این که اقتضای آموزهی فرااخلاقی نسبیانگاری کنار گذاشتن حکم اخلاقی خوب بودن مدارا باشد، در بادی امر، ادعایی غریب است که قطعاً نیاز به استدلال دارد و در واقع کاری که میردامادی در این یادداشت انجام میدهد ارائهی چنین استدلالی است. پس بیایید به سراغ استدلال او برویم.<br />
<br />
نقطهی عزیمت استدلال میردامادی توجه به موضع نسبیانگار در قبال جوامع و فرهنگهایی است که «جنبههای بیمدارایی و خشونت در آنها بسیار است.» [۳] او به عنوان مثالی از چنین فرهنگهایی جامعهای را مثال میزند که در فرهنگ آن جامعه «قتل ناموسی جنبهای جاافتاده و مقبول و حتی موجب افتخار» است. از نظر میردامادی نسبیانگار در مواجهه با چنین جامعهای دچار چنین مخمصهای (dilemma) میشود:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
کسانی که از یک سو به فضیلت مدارا اعتقاد دارند و از سوی دیگر به نسبیانگاری فرهنگی باور دارند، در یک مخمصه گرفتار آمدهاند: آنها از یک سو نمیتوانند فرهنگهای ستایشگر قتل ناموسی را سرزنش کنند، زیرا به نسبیانگاری فرهنگی باور دارند و از سوی دیگر نمیتوانند به راحتی از کنار بیمدارایی و خشونت موجود در قتل ناموسی بگذرند، زیرا به فضیلت مدارا باور دارند. </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
و میردامادی تنها راه برونرفت نسبیانگار از این مخمصه را چنین توصیف میکند: </div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
در چنین وضعیتی، برای خروج از این مخمصه آنها یا باید از باور به فضیلت مدارا دست بشویند و یا نسبیانگاری فرهنگی را کنار بگذارند. اما نمیتوانند به هر دو با هم، به شکل سازواری باور داشته باشند. </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اما مشکل اینجا است که مخمصهای که میردامادی مطرح کرده است، به نتیجهی دلخواه او نمیانجامد و نشاندهندهی ناسازگاری میان باور به نسبیانگاری و باور به فضیلت مدارا نیست. این مخمصه، خود اگر مخمصهای باشد، بیشترین چیزی که نشان میدهد این است که کسی که به نسبیانگاری فرهنگی باور دارد نمیتواند همهنگام به سرزنش اخلاقی «فرهنگهای ستایشگر قتل ناموسی» بپردازد. نسبیانگار میتواند به شکل سازگاری به فضیلت مدارا معتقد باشد، و دقیقاً چون به این فضیلت باور دارد، بیمدارایی و خشونت موجود در قتلهای ناموسی، که از نظر میردامادی مصداقی از عدم مدارا است، او را آزرده میکند. اما، مخمصهی نسبیانگار اینجاست که چون نسبیانگار است، ظاهراً دستوپایش در سرزنش این فرهنگهای ستایشگر بیمدارایی و قتل ناموسی بسته است. <br />
<br />
نکتهی مهم این است که، بر خلاف آنچه که میردامادی میگوید، نسبیانگاران برای خروج از این مخمصه نیازی ندارد که « یا [...]از باور به فضیلت مدارا دست بشویند و یا نسبیانگاری فرهنگی را کنار بگذارند». دو راهیای که نسبیانگار با آن مواجه است این است که یا از سرزنش فرهنگهای مخالف فضیلت مدارا دست بشوید یا نسبیانگاری فرهنگی را کنار بگذارد. اما، حتی اگر راه اول را انتخاب کند، هنوز میتواند به نحوی سازگار هم به فضیلت مدارا باور داشته باشد و هم به نسبیانگاری فرهنگی. چنین وضعیتی به هیچ وجه او را ملزم نمیکند که اگر میخواهد بر سر باور به نسبیانگاری بماند، باور به فضیلت مدارا را کنار بگذارد. او تنها ناچار است به تبعات این باور ملزم بماند و دست از سرزنش کسانی که همین فضیلت را هم انکار میکنند بر دارد.<br />
<br />
اما چنین نتیجهای به هیچ وجه برای نسبیانگار نامنتظر نیست. در واقع در اینجا هم میتوان به جای فضیلت مدارا هر فضیلت دیگری را قرار داد و نتیجه همین خواهد بود. نسبیانگار نه تنها نمیتواند همهنگام منکرین فضیلت مدارا را سرزنش کند، بلکه دستوپایش او در سرزنش منکرین هر عمل دیگری که از نظر او فضیلت است نیز بسته است. او حتی نمیتواند منکرین فضیلتِ دیدن فیلم <i>توتفرنگیهای وحشی </i>بعد از طلوع آفتاب در یکشنبههای اول هر ماه قمری را سرزنش کند.<br />
<br />
اما آیا نسبیانگار باید از این وضعیت ناراحت باشد؟ من فکر میکنم پاسخ به این پرسش منفی است. نسبیانگار میتواند دقیقاً از همین ناسازگاری میان نسبیانگاری و سرزنش قائلین به فضیلتهای مخالف بهره بگیرد و برای ترویج مدارا به تبلیغ نسبیانگاری بپردازد. نسبیانگار میداند که اگر بتواند افرادی از جامعهای که در فرهنگ آن قتل ناموسی فضیلت است را نسبیانگار کند، آن گاه این نونسبیانگاران دیگر نمیتوانند به سرزنش کسانی بپردازند که به فضیلتهایی مخالف فضیلتهای مقبول آنها باور دارند. نونسبیانگار، حتی اگر خود قائل به فضیلت عدم ارتباط با مرد بیگانه باشد، همچون هر نسبیانگار دیگری اگر بخواهد کسانی را که عدم رابطه با مرد بیگانه را فضیلت نمیشمارند سرزنش کند، دچار مخمصه میشود و مجبور است دست از سرزنش آنها بر دارد، چه برسد به این که به قتل برساندشان. نتیجهی عملی این وضعیت، مدارا و عدم خشونت بیشتر است.<br />
<br />
در پایان، به نظر میرسد خطای استدلالِ فوق، نتیجهی دیگری که میردامادی از مخمصهی فوق گرفته است (یا بیان دیگری از همان نتیجهی قبلی) را نیز بیاعتبار میکند. او در ادامهی قطعهی فوق میگوید:<br />
<blockquote class="tr_bq">
در واقع نسبیانگاری فرهنگی دیدگاهی است که تمام فرهنگهای مداراستیز و خشونتگستر میتوانند برای توجیه مداراستیزی و خشونتگستری خود، به انحای مختلف به آن توسل بجویند و توسل جستهاند. </blockquote>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من نمیدانم که آیا مداراستیز یا خشونتگستری تا کنون به نسبیانگاری برای توجیه رفتار خود توسل جسته است یا نه. اما فکر میکنم اگر منظور میردامادی از «توجیه» توجیه اخلافی و از «مداراستیزی» دستکم سرزنشِ قائلین به فضیلتهای مخالف باشد، نسبیانگاری محمل خوبی برای مداراستیز در توجیه عملش نمیتواند بود. اگر کسی قائل به نسبیانگاری باشد، بنا بر استدلال فوق، نمیتواند حتی مخالفان خود را سرزنش اخلاقی کند، چه برسد که با آنها خشونت بورزد. البته این درست است که فرهنگهای مداراستیز میتوانند انتقاد و سرزنشهای وارد به خود از طرفِ نسبیانگاران را، در مقام جدل، دفع کنند و فیالمثل بگویند نسبیانگار را چه به سرزنش دیگران. اما این کجا و توجیه خشونت بر اساس نسبیانگار کجا. <br />
<br />
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
------------------------------------------------------</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
[۱] یاسر میردامادی، «نقد نسبیانگاری به چه کار میآید؟ به بهانه انتشار قریبالوقوع هراس از معرفت،» شهر کتاب، سال اول، شماره هشت، اردیبهشت ۱۳۹۵، صص. ۱۱۹-۱۱۸. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
[۲] این کتاب را قرار است نشر کرگدن منتشر کند. محسن زمانی در همین شماره از «شهر کتاب» (صص. ۱۱۷-۱۱۴) در یادداشتی کتاب را معرفی کرده و خلاصهای از محتوای فصلهای مختلف آن به دست داده است.<br />
[۳] میردامادی میانِ نسبیانگاری فردی (که بر اساس آن «این فرد است، و نه جمع، که تعیینکننده درستی و نادرستی داوری اخلاقی است») و نسبیانگاری فرهنگی (که بر اساس آن «این فرهنگ یک جامعه است که درستی و نادرستی داوری اخلاقی را تعیین میکند و نه فرد») تمایز قائل میشود و بر ناسازگاری نسبیانگاری در هر دوی این روایتها با فضیلت مدارا استدلال میکند. من در ادامه بر استدلال او برای ناسازگاری نسبیانگاری فرهنگی با فضیلت مدارا متمرکز میشوم. اما با توجه به این که گوهر استدلالهای او در هر دو مورد یکی است، فکر میکنم که نقد من بر استدلال او در مورد روایت فردی از نسبیانگاری هم وارد است. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com16tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-59839720601221765952016-05-07T14:14:00.000+04:302016-05-08T15:04:51.831+04:30«در باب دلالت»: یکصد و یازده سال بعد<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
[توضیح: این یادداشتی است که من به مناسبت انتشار قریبالوقوع ترجمهای خوب از مقالهی «در باب دلالت» (۱۹۰۵) راسل نوشتهام و قرار است همراه با آن منتشر شود. نام مترجم در متن هست، اما زمان و مکان انتشار آن، خیر.]</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
-----------------------------------</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<b>«در باب دلالت»: یکصد و یازده سال بعد</b></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">مقالهی «در باب دلالت» که نخستین بار در صفحاتِ
۴۷۹ تا ۴۹۳ شمارهی اکتبر ۱۹۰۵ نشریهی </span><i><span dir="LTR" style="font-family: "book antiqua" , "serif"; mso-bidi-language: FA;">Mind</span></i><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>،
علیرغم مقاومت اولیهی سردبیر نشریه و تلاش او برای منصرف کردن نویسنده از انتشار
آن به دلیل «مضحک به نظر رسیدن نظریهی مطرح در آن»، منتشر شد، از نظرِ نویسندهاش،
برتراند راسل، «بهترین مقالهی فلسفی» او، از نظرِ فرانک رمزی «مثال اعلای فلسفه»،
و از نظر سول کریپکی احتمالاً «مشهورترین مقالهی نوشته شده در فلسفهی تحلیلی» در
قرن بیستم است. فارغ از میزان همدلیمان با هر یک از این ادعاها، به دشواری میتوان
دربارهی اهمیتِ این مقاله و <i>نظریهی توصیفهای</i> راسل که نخستین بار در آن
طرح شده است اغراق کرد. اگر چه آن چه در وهلهی نخست راسل را به مسألهی دلالت و
نظریهی توصیفها علاقهمند میکرد، پروژهی منطقگرایی او در ریاضیات و تلاشاش
برای فروکاستن ریاضیات به منطق بود، اما حوزهی تأثیر این نظریه بسیار فراتر از
این زمینهی تاریخی، به حوزههای مختلف فلسفه از جمله فلسفهی زبان، متافیزیک، و
معرفتشناسی بسط یافته است. <o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">راسل پیش از این مقاله هم در دو فصل و یک ضمیمه
از کتاب <i>اصول ریاضیات </i>(۱۹۰۳) به مسألهی الفاظ دلالتگر (</span><span dir="LTR">denoting phrase</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>)
پرداخته است و نظریهای که او در مقالهی (۱۹۰۵) طرح میکند، بیانگر عدولِ او از
دیدگاه پیشیناش در آن کتاب است. در واقع، انتشار دستنوشتههای راسل در جلدِ
چهارم مجموعه آثارش (۱۹۹۴) نشان میدهد که مشکلاتِ نظریهی پیشین در بیشتر بازهی
زمانی میان این دو اثر مشغلهی فلسفی اصلی راسل بوده است و او در این مدت بارها
دیدگاه خود را در این باره حک و اصلاح کرده است. او در ۱۹۰۴ در نامهای به همسرش
دربارهی کارهای مشترک خود و وایتهد چنین مینویسد:<o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0cm 36pt 8pt 35.45pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">صبح، بعد از ظهر، و عصر مشغول بودیم؛ روز کاری
عالیای داشتیم. حتی پس از ناهار نیز همچنان کار کردیم. بیشتر وقتمان را صرف بحث
بر سر این کردیم که آیا پادشاه کنونی فرانسه تاس است یا نه—شگفت انگیز است که راجع
به این پرسش جالب چه ملاحظات ظریف و غریبی را میتوان به کار بست. نهایتاً تصمیم
ما این شد که اگر چه او مویی در سر ندارد، اما تاس نیست. افراد مجرب نتیجه خواهند
گرفت که او کلاه گیس بر سر میگذارد، اما این اشتباه است. <o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در نهایت، همهی این تأملات به نظریهای میانجامد
که او آن را نخستین بار در مقالهی «در باب دلالت» طرح میکند و آن را چنین توصیف
میکند: «گام نخست در غلبه بر دشواریهایی که دیرزمانی من را حیران کرده بودند».
او بعدها به همراه وایتهد فصلی از جلد نخست اثر عظیم <i>پرینکیپیا متمتیکا </i>(۱۹۱۰)
را به ارائهی بیان کاملتری از این نظریه اختصاص میدهد؛ نظریهای که راسل، علیرغم
شهرتاش به تغییر فراوان دیدگاهش دربارهی موضوعاتِ مختلف، حتی در هشتاد و پنج
سالگی هم برای دفاع از آن در مقابل انتقادهای استراوسن در «در باب ارجاع» (۱۹۵۰)
دست به قلم میبرد و جوابیهای منتشر میکند: «آقای استراوسن در باب ارجاع» (۱۹۵۷).
<o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اکنون پس از یکصد و یازده سال که از انتشار این
مقالهی کلاسیک میگذرد، جای بسیار خوشوقتی است که برای نخستین بار ترجمهی فارسیای
دقیق و تا حد زیادی روان و خوشخوان از آن به قلم آقای رضا دهقان منتشر میشود.
شاید توضیح این نکته خالی از فایده نباشد که نثر راسل در «در باب دلالت»، بر خلاف
اغلب آثار او، چندان سرراست و سلیس نیست. برخی بر آن اند که پیچیدگیهای نامعمول
نثر مقاله ناشی از نگارشِ آن در بازهی زمانیای بسیار کوتاه است: دوازده روز که
سه روز آن را راسل به سفری به دلیل درگذشت یکی از دوستان نزدیکاش گذرانده است.
به هر حال، به نظر میرسد که مترجم بهخوبی توانسته است میان دقت ترجمه و سلاست متن
تعادل برقرار کند، و هیچ کجا دقت در ترجمه را فدای زیباتر شدن نثر فارسی نکند. این
نکته بهخصوص از این جهت اهمیت دارد که بسیاری از دشواریها در اثر راسل، همچون هر
اثر کلاسیک دیگری، موضوع شرحها و بحثهای بسیاری میان فیلسوفان و شارحان در این
یکصد و یازده سال بوده است و احتمالاً از این پس نیز خواهد بود؛ چه خوب که محل
این نزاعها در متن فارسی هم تا حد امکان قابل تشخیص است. <o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">حال که از دشواریهای این مقاله سخن رفت، خوب
است به نکتهای اشاره کنم که شاید به کار خوانندگان این مقاله بیاید. یکی</span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"> از بخشهای غامض این مقاله هشت پاراگراف در میانهی
آن است که علی الادعا در بردارندهی استدلالی اند برضد نظریههایی (چون نظریهی پیشین
خود راسل) که برای ردهای از عبارتهای زبانی، علاوه بر مدلول، قائل به معنا، به معنی
خاصی که در این مقاله از آن بحث می شود، نیز هستند.</span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"> این پاراگرافها آنهایی اند که درست پس از طرح سه معمای
دلالت قرار گرفتهاند و نخستینِ آنها با «</span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;">رابطه ميان معني و مدلول، متضمن دشواريهاي عجيب
و غريبي است ...» شروع میشود و آخرین آنها با «ميتوان با معماي نويسنده <i>وِيوِرلي</i>،
اثباتي صوري ارائه داد ....» و در مکتوبات شارحان راسل معمولاً بهترتیب با حروف
الفبای انگلیسی (از </span><span dir="LTR" style="font-size: 13.0pt; line-height: 107%; mso-bidi-font-size: 11.0pt; mso-bidi-language: FA;">A</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span> تا </span><span dir="LTR" style="font-size: 13.0pt; line-height: 107%; mso-bidi-font-size: 11.0pt; mso-bidi-language: FA;">H</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>)
نامگذاری شدهاند. استدلالی نیز که راسل در این پاراگرفها مطرح میکند به
«استدلال مرثیهی گری» (</span><span dir="LTR" style="font-size: 13.0pt; line-height: 107%; mso-bidi-font-size: 11.0pt; mso-bidi-language: FA;">Gray's Elegy Argument</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>)
شهرت یافته است و بیان دقیق آن و بازسازیاش (این که دقیقاً استدلالی بر چه ادعایی
است، این که استدلال دقیقاً چیست، این که آیا معتبر هست یا خیر، این که چرا در جای
فعلیاش در مقاله، که به نظر میرسد با قبل و بعدِ آن بیارتباط است، مطرح شده است
و ...) منشأ اختلاف نظرهای بسیاری میان فیلسوفان بوده است. برخی همچون آلونزو چرچ
ادعا کردهاند که کل استدلال ناشی از خطایی ساده در خلط میان به کار بردن یک عبارت (</span><span dir="LTR" style="font-size: 13.0pt; line-height: 107%; mso-bidi-font-size: 11.0pt; mso-bidi-language: FA;">use</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>) و
اشاره کردن به آن (</span><span dir="LTR" style="font-size: 13.0pt; line-height: 107%; mso-bidi-font-size: 11.0pt; mso-bidi-language: FA;">mention</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>) است، و بسیاری دیگر بر آن اند که
حتی اگر چنین خطایی در بیان استدلال رخ داده باشد، بهسادگی میتوان آن را برطرف
کرد و پس از تصحیح این خطا، هنوز چیز مهمی در این استدلال هست. به هر حال، شاید
برای خوانندهای که نخستین بار است با این موضوع و نظریهی راسل مواجه میشود بهتر
باشد که در بار اول خواندن مقاله از این هشت پاراگراف چشم بپوشد. چنین خوانندهای
میتواند پس از بخش مربوط به طرح معماها، مقاله را از پاراگراف بعد از این هشت
پاراگراف ادامه دهد؛ جایی که راسل میگوید: «حالا ميماند اين كه نشان دهيم كه
چگونه نظريهای كه در ابتدای مقاله مطرح كرديم، همه معماهايي را كه به آنها
پرداختيم، حل ميكند.»<o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;">و در پایان، شاید از خودمان بپرسیم که چرا با توجه به دشواریهای این مقاله،
که به برخی از آنها در بالا اشاره شد، از یک سو، و این که راسل نظریهی اصلی مطرح
در آن را با بیانی بسیار سلیستر و شستهرفتهتر در آثار دیگری، از جمله در <i>اصول
ریاضیات </i>یا فصل شانزدهم <i>مقدمهای بر فلسفهی ریاضیاتی </i>(۱۹۱۹) مطرح کرده
است، از سوی دیگر، همچنان لازم است که به خود این مقاله رجوع کنیم و آن را بخوانیم.
(مورد اخیر، با عنوان «توصیفها»، </span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در شمارهی ۷/۸ ارغنون (صص. ۱۶۱-۱۴۹) با ترجمهی
سید محمدعلی حجتی منتشر شده است.)</span><span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"> شاید، علاوه بر لذتی که در خواندن کلاسیکها
است، پاسخی به این پرسش را بتوان از زبان استیون نیل (۲۰۰۵) چنین بیان کرد: <o:p></o:p></span><br />
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; line-height: 107%;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0cm 36pt 8pt 35.45pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">«در باب دلالت»، حتی برای آنان که امروزه به سنت
تحلیلیای که این مقاله به شکلگیری آن کمک کرده اشتغال دارند، نوشتهی مشکلی است.
خوانندگان <i>مایند </i>در ۱۹۰۵ بایستی بسیاری از بخشهای آن را غیرقابل فهم یافته
باشند، و بعید است که افراد زیادی خارج از حلقهی نزدیک به راسل توانسته باشند چیز
زیادی از آن فراگیرند. کجفهمیها تا امروز هم ادامه دارد؛ در برخی از مهشورترین
مقالات فلسفی قرن بیستم میتوان اشتباهاتی تمام عیار راجع به نظریهی توصیفها و
کاربردهای آن یافت. علیرغم پیچیدگیهایش،
امروزه برای دانشجویان ضروری است که «در باب دلالت» را بخوانند چرا که
تمایزها و مفاهیمی که راسل معرفی کرده است بخش جداییناپذیری از فلسفه و زبانشناسی
معاصر اند. استادان دلرحم ممکن است یکی از مباحث متأخر راسل را هم تکلیف کنند، اما
هیچ چیز نمیتواند به طور کامل جای طراوتِ «در باب دلالت» یا اضطرار منطقیِ لحن
راسل را بگیرد. (نیل ۲۰۰۵، ص. ۸۱۲)<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<br /></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">منابع</span><span dir="LTR"><o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "arial" , "sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">در نوشتنِ این یادداشت از منابع زیر بهره گرفتهام:<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="ltr" style="text-align: left;">
Kaplan, David (2005), “Reading
'On Denoting' on its Centenary,” <i>Mind</i>, 114 (456): 933-1003.<o:p></o:p></div>
<div class="MsoNormal" dir="ltr" style="text-align: left;">
Kripke, Saul (2005),
“Russell’s Notion of Scope,” <i>Mind</i>, 114 (456):1005-1037.<o:p></o:p></div>
<div class="MsoNormal" dir="ltr" style="text-align: left;">
Neale, Stephen (2005), “A
Century Later,” M<i>i</i>nd, 114 (456), pp. 809-871.<o:p></o:p></div>
<div class="MsoNormal" dir="ltr" style="text-align: left;">
Russell, Bertrand (1956),
<i>Logic and Knowledge</i>, edited by R. March, Unwin Hyman Limited. <o:p></o:p></div>
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
</div>
<div class="MsoNormal" dir="ltr" style="text-align: left;">
Russell, Bertrand (1994),
<i>Foundations of Logic: 1903-05 (The Collected Papers of Bertrand Russell, V.
4)</i>, edited by A. Urquhart. Routledge.<o:p></o:p></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-83981631252534470842015-10-31T21:49:00.000+03:302015-10-31T21:56:52.458+03:30من قال، ما قال، و کیف قال--دربارهی سلایق فلسفیِ من<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
گاهی لذت اصلیای که از خواندنِ مقالهای میبرم در من قال است و نه ما قال. دیدن نام راسل، فرگه، دیوید کپلن، یا کیث دانلان بهعنوان نویسنده، برایم تضمینِ لذت بردن از مقاله است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
گاهی تنها از ماقال است که مشعوف میشوم. فیالمثل، وقتی سرل میخوانم، اگر بخواهم به من قال فکر کنم همهی شورم برای خواندنِ مقاله را از دست میدهم و از بسیاری بصیرتهای موجود در نوشتههایش محروم خواهم شد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اما، گاه هست که نه من قال و نه ماقال هیچ کدام (نه به تنهایی و نه با هم) به وجدم نمیآورند، بلکه کیْف قال است که مستی میآورد. مثال اعلایش برایم <a href="http://philpapers.org/rec/KRISRA-2" target="_blank">مقالهی ۱۹۷۷</a> کریپکی است. مهم نیست که با بیشتر آن چه کریپکی در مقاله میگوید مخالف باشم. شگفتیام از این است که چگونه میتوان این همه حرفِ نادرست را یکجا و پشت سر هم <i>به این خوبی</i> گفت. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-7195240407013962482015-10-24T23:19:00.000+03:302015-10-24T23:21:57.207+03:30هیچ آدابی و ترتیبی مجو (شرحی از یک تجربهی ناخوشایند)<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آیا منِ کمعربیدان برای خواندنِ متونِ میراثِ خودمان هم باید به ترجمههای انگلیسی متکی باشم؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آنچه در پی میآید توصیفی از تجربهی ناخوشایندی است از شروع به خواندنِ ترجمهی فارسیای از یک متنِ فلسفیِ عربی . نمیدانم این وضعیت تا چه حد قابلِ تعمیم به دیگر ترجمههای فارسی از متونِ اصلی است. امید دارم که چنین نباشد. اما به هر حال همین یک مورد هم بهاندازهی کافی ناراحتکننده بود. <br />
<br />
***<br />
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
عربیدانیِ من بدتر از آن است که بتوانم مطمئن باشم از همهی ظرایفِ متنِ فلسفیای به زبانِ عربی سر در میآورم. بنابراین، گاه به گاه که میخواهم متنی بخوانم معمولاً از متنِ فارسی در کنارِ متنِ عربی بهره میگیرم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بخشِ دومِ <a href="https://drive.google.com/file/d/0Bytkfr32PXxjVllwVTdlQUpBSms/view?usp=sharing" target="_blank">کلاس من در دانشگاه تهران</a> به موضوعِ نامهای خاص اختصاص دارد و از هفتهی بعد شروع میشود. از سر کنجکاوی تصمیم گرفتم به فصلهای اول کتاب «المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی» اثر ابوحامد محمد غزالی نگاهی بیاندازم. بخشِ اصلی کتاب البته به شرح ۹۹ اسم خداوند اختصاص دارد. اما ابوحامد در سه فصلِ اول آن به بحثهایی عام دربارهی اسامی، تمیزِ میانِ اسم، مسمّا، و عمل تسمیه، رابطهی اسم و مسمّا، معنای اسم و امثال این موضوعات میپردازد. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
با زحمتی کموبیش زیاد توانستم به<a href="http://www.icnc.ir/index.aspx?pid=289&metadataId=160c8fac-cb60-418b-b1b3-29c11f382289" target="_blank"> ترجمهی فارسی کتاب</a> دسترسی پیدا کنم. کتاب را احمد حوارینسب ترجمه کرده است و نشر احسان آن را در سال ۱۳۷۵ برای اولین بار منتشر کرده است (خبر ندارم که آیا کتاب چاپ دومی هم دارد یا نه). پس از خواندنِ مقدمه به فصلِ اول «در بیان اسم و مسمّی و تسمیّه» رسیدم. در همان پاراگرافِ اول چنین آمده است:</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعضی که در حذاقت سخن و صنعت مجادله ماهرند، گمان کردهاند که اسم گاهی همان مسمّی است مانند اینکه بگوییم:</div>
</blockquote>
<blockquote class="tr_bq ">
<blockquote class="tr_bq ">
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خدا خالق و رازق است زیرا این دو دلالت دارند بر خلق و رزق، و آن دو غیر همدیگرند. </div>
</blockquote>
</blockquote>
</blockquote>
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
و نیز گاه میگویند که آن عین مسمّی است نه غیر او، مانندِ اینکه بگوئیم او عالم و قادر است که این دو دلالت بر علم و قدرت دارند، و هر دو صفات حقتعالی میباشند. و نه میگویند که آن خداست و نه میگویند: غیر اوست. </div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
طبعاً در همین آغاز کار گیج شدم. جدا از این که ربطِ مثالها را با ادعاها نمیفهمیدم، اساساً نمیفهمیدم که دو ادعا چه تفاوتی با هم دارند. به نظر میرسد «اسم گاهی همان مسمّی است» عبارتالاخری «[اسم] عین مسمّی است نه غیر او» است و معلوم نیست که چرا اینها باید از هم جدا شوند. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ناچار به سراغِ متن عربی رفتم. در اینترنت سه نسخه عربی مختلف از کتاب را پیدا کردم. در هر سه نسخه بخشِ متناظرِ گفتهی فوق چنین بود (توضیح: بعضی از نویسههای عربی را ندارم، اما فکر میکنم متن روشن است):</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
و من ثالث معروف بالحذق فی صناعة الجدل و الکلام، یزعم : أن الاسم قد یکون هو المسمی، کقولنا لله تعالی : انه ذات و موجود. و قد یکون غیرالمسمی ، کقولنا : انه خالق و رزاق ؛ فانهما یدلان علی الخلق و الرزق، و هما غیره . و قد یکون بحیث لایقال انه المسمی و لا هو غیره ، کقولنا : انه عالم و قادر ؛ فانهما یدلان علی العلم و القدرة . و صفات الله تعالی ، لایقال انها هی الله ، و لاانها غیره. </div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
فکر میکنم واضح است که در متنِ اصلی چه گفته شده و در ترجمهی فارسی چه بلایی سر متن آمده است. موضعی که اسم را همان مسما میداند مطرح شده، اما مثال آن بالکل حذف شده است و به جای آن مثال موضعِ دوم آمده است.ادامهی متن هم که بالکل از دست رفته است.<br />
<br />
متن فارسی را کنار گذاشتم و به سراغِ <a href="http://www.amazon.com/Al-Ghazali-Ninety-nine-Beautiful-Ghazali-Series/dp/0946621314" target="_blank">ترجمهی انگلیسی </a>متن رفتم، گرچه احساس خوبی از این کار نداشتم.<br />
<br />
***<br />
<br />
وجود اشتباه در ترجمه البته به احتمال زیاد اجتنابناپذیر است. اما خطاهایی از این دست به نظرم چیزی بیشتر از اشتباه در ترجمه است. چنین خطاهایی از یک سو کاملاً به محتوای متن آسیب میزنند و گاه حتی معنایی کاملاً مخالفِ مراد مولف را منتقل میکنند. و از سوی دیگر به نظر میرسد به سادگی تمام قابل اجتناب باشند. آیا اگر مترجم، ویراستار، یا هر کس دیگر در انتشارات یک بار متن را مقابله میکرد، به سهولت متوجه چنین خطایی نمیشد؟ چنین خطاهایی به نظر میرسد بیش از هر چیز ناشی از سهلانگاری مفرط چه از سوی مترجم و چه از سوی ویراستار و ناشر باشند.<br />
<br />
دوست دارم بیشتر از تجربههای ترجمهخوانیام، چه خوشایند و چه ناخوشایند، بنویسم. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-47715198467947558792015-09-11T23:51:00.001+04:302015-09-11T23:51:34.252+04:30دو تجربهی خوشایندِ فارسیخوانی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من، معالأسف، چندان اهلِ خواندنِ ترجمههای فارسیِ آثارِ فلسفی در حوزههای نزدیک به حوزهی کاری خودم نیستم. اگر کتاب یا مقالهای باشد که برای کارم لازم باشد بخوانماش، طبعاً متنِ اصلی آن را میخوانم و نه ترجمهاش را. بنابراین، فارسیخوانیِ فلسفیام معمولاً محدود میشود به آثارِ تألیفی فارسی و ترجمههایی که در حوزههایی است که صرفاً از سر کنجکاوی یا تفنن میخواهم چیزی از آنها بدانم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این روالِ معمول در یک سال گذشته دو بار نقض شده است. دفعهی اول قرار بود برای جایی نقدی بنویسم از دو ترجمهی منتشر شده از کتابِ «درآمدی به فلسفهی زبان» ویلیام لایکن. یکی از آنها ترجمهی میثم محمدامینی بود که نشر هرمس آن را منتشر کرده است. (ترجمهی دیگر این کتاب را فکر میکنم اگر اصلاً معرفی نکنم بهتر باشد!) ترجمهی محمدامینی به نظرم ترجمهای است بسیار خوب. بخشهای زیادی از کتاب را با متنِ اصلی تطبیق دادم و به نظرم تعداد خطاهای ترجمه، که در هر ترجمهای البته ناگزیر است، بسیار کم است. از این گذشته، فارسی خوشخوان و بدون دستانداز متن، برای من که حوزهی اصلیِ کارم فلسفهی زبان است تجربهی خوبی بود از خواندنِ متنی فارسی در فلسفهی زبان. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
دفعهی دوم اما کنجکاوی شخصی من را بر آن داشت که ترجمهای فارسی بخوانم. مجید داودی کتابِ «از محرکِ حسی تا دانش» کواین را ترجمه کرده و انتشارات حکمت آن را منتشر کرده است. کواین، به نظرِ من، در کتابهایش نثرِ مشکلی دارد و چند باری که در گذشته تلاش کرده بودم کتابی از او را ترجمه کنم، خیلی زود کار را کنار گذاشته بودم. کنجکاو بودم ببینم که داودی چگونه از عهدهی این کار برآمده است. این بار البته بر خلاف بار قبل به کار مقابله با متنِ اصلی نپرداختم و بنابراین دربارهی دقت ترجمه نمیتوانم اظهار نظری کنم. اما چیزی که برایم جالب بود باز هم مواجههام با متنِ فارسیای خوشخوان و روان بود. کتاب را که دست گرفتم به سختی توانستم کنارش بگذارم و در چند مجلس به طور کامل خواندماش. کم پیش آمد که جایی احساس کنم مشکلِ مفهومی یا زبانیای با متن دارم. به نظرم بهدستدادنِ چنین متنِ بدونِ دستاندازِ زبانی و مفهومیای از یک اثرِ مهم فلسفی از فیلسوفی مهم در قرن بیستم واقعاً کاری ارزشمند و البته دشوار است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من از وضعیتِ ترجمههای فارسی دیگر در حوزههای نزدیک به این حوزهها چندان مطلع نیستم، اما فکر میکنم هر دوی این کتابها میتوانند نمونههای خوبی باشند برای فارسی نویسیِ فلسفی و از این بابت باید از مترجمها متشکر باشیم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="http://1.bp.blogspot.com/-_8MoJiTkgdQ/VfMcQuqJwwI/AAAAAAAAAco/cz0ViCy3dqo/s1600/big_Falsafeye%2BZaban%2540%2B91.12.07.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="640" src="http://1.bp.blogspot.com/-_8MoJiTkgdQ/VfMcQuqJwwI/AAAAAAAAAco/cz0ViCy3dqo/s640/big_Falsafeye%2BZaban%2540%2B91.12.07.jpg" width="380" /></a></div>
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="http://3.bp.blogspot.com/-UBK4IgjwOBU/VfMcR2BarEI/AAAAAAAAAcw/9yD_MnAs6YM/s1600/book306.jpg.bmp" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="400" src="http://3.bp.blogspot.com/-UBK4IgjwOBU/VfMcR2BarEI/AAAAAAAAAcw/9yD_MnAs6YM/s400/book306.jpg.bmp" width="325" /></a></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-66154409226079925252014-10-27T16:34:00.000+03:302014-10-27T18:17:03.508+03:30"اینجانب به فضل خدا نظریه Big Bang نوشته آقای هاوکینگ را رد کرده ام"<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
سایت خبری عصر ایران مصاحبهای با دکتر رضا منصوری منتشر کرده است با عنوان «<a href="http://www.asriran.com/fa/news/196851" target="_blank">بررسی افکار و رویکردهای استیفن هاوکینگ: فیزیکدان جنجالی</a>». مصاحبه از جهات مختلف خواندنی است، من جمله این که به نظر میرسد مصاحبهشونده چندان ابایی از نقض خویش ندارد. تنها بهعنوان یک مثال: فیزیکدان مورد نظر چند سطر پس از آن که میگوید: «به نظر من، این ها [یعنی علم و دین] دو پدیدۀ کاملاً متفاوتند و
تا زمانی که بشر وجود دارد، این دو پدیده نیز وجود خواهند داشت. علم و دین
دو نوع معرفت تولید می کنند.این دو معرفت متفاوت گاه در کنار هم قرار می گیرند و گاه در برابر هم. گاهی بر هم منطبق اند و گاه با هم مخالف.» ناگهان در مقام نقد خصم به یاد تخصصگرایی میافتد و میگوید: «بررسی نقش دین در جامعه، وظیفۀ جامعه شناس است نه وظیفۀ یک
فیزیکدان یا یک زیست شناس. یک فیزیکدان بر چه مبنایی دین را پدیده ای مضر
در جامعه بشری می داند؟ من اصلاً با صحت و سقم حرف او کاری ندارم بلکه می
گویم چنین ادعایی فراتر از علم فیزیک یعنی حوزه تخصصی آن فیزیکدان است.» و البته دکتر منصوری توضیح نمیدهد که اگر بررسی نقش دین در جامعه کار جامعهشناس است و فراتر از حوزهی تخصصی آن فیزیکدان است، نظر دادن دربارهی تفاوت کامل علم و دین و این که تا بشر هست دین هم هست و تولید دو نوع معرفت توسط دین و علم و نسبت این انواع معرفت با هم، چگونه در حوزهی تخصصی ایشان قرار میگیرد. البته ما با پدیدهی همهچیزدانهای همهفن حریف چندان غریبه نیستیم. شاید این تخصصگرایی فقط برای غربیها لازم است که لابد به اندازهی ما باهوش نیستند که همزمان در همهی علوم متخصص باشند. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
از این نمونهها در مصاحبه کم نیست. اما شاید خواندنیتر از خود مصاحبه یادداشتهای خوانندگان است ذیل آن. خواندن یکی از آنها، بدون هیچ شرحی، خالی از لطف نیست:</div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div class="gmail_default" dir="rtl" style="font-family: times new roman,serif; text-align: right;">
با توفیق خداوند من روی فیزیک قرآن تحقیق می کنم و به مسایلی از علم فیزیک
که در قرآن اشاره شده است علاقمند هستم. کتابی را تالیف کرده ام با نام
قرآن ام الکتاب، مثلث برمودا، اهرام ثلاثه، مثلث اژدها و بشقاب پرنده ها.
در این کتاب اثبات می شود که اهرام ثلاثه توسط بشقاب پرنده ها در زمان حضرت
ادریس(ع) ساخته شده اند و نوک اهرام به عنوان نصف النهار مبدا در 110 درجه
بین دو مثلث فوق الذکر بنا شده اند. دیگر اینکه بشقاب پرنده ها روی زمین
ساکن هستند و اینها همانهایی هستند که قوم لوط را در جنوب بحرالمیت بین
سوریه و اردن امروزی منهدم کرده اند. کتاب به چاپ رسید و در اینترنت هم
هست. بعلاو اینجانب به فضل خدا نظریه Big Bang نوشته آقای هاوکینگ را رد
کرده ام و به سازمان انرژی اتمی و نهاد ریاست جمهوری ارایه داده ام اما
افسوس که در ایران خریداری ندارد. جناب دکتر رضا منصوری، اگر می بینید که
افکار آقای هاوکینگ در بین جوانان شایع می شود ایراد از خود ماست که حمایت
های لازم را از علوم نظری بعمل نمی آوریم.
</div>
</blockquote>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-5987624621537528552014-10-22T18:35:00.001+03:302014-10-22T18:35:52.396+03:30اولین تجربهی تدریسِ «On Denoting»<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
یکشنبهای که گذشت در کلاسِ <i>فلسفهی تحلیلی </i>در
گروه فلسفهی علم دانشگاه صنعتی شریف برای نخستین بار مقالهی «On
Denoting» راسل (1905) را تدریس کردم. با وجود آن که بخش مربوط به استدلال
Gray's Elegy را از برنامهی تدریس حذف کرده بودم، زمانِ سهساعتهی کلاس
کفاف نداد و حدود یک سوم مقاله موکول به جلسهی بعد شد. قدیمیها میگفتند هر
کس را در آسمان ستارهای هست. اگر بتوان گفت هر کس که فلسفه میورزد را هم مقالهای در
عالم مقالات فلسفی هست، مقالهی من بیشک این مقالهی راسل است.
یحتمل شیفتگی من به این مقاله بیتأثیر در کم آوردن وقت برای خواندن کامل
آن در کلاس نبوده است. یک جلسهی دیگر فرصت سر و کله زدن با «On Denoting»
هم غنیمت است. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
به نظرم خواندن روایتی مربوط به این مقاله که نِیتِن سَمِن از گفتگویی با دیوید کاپلان تعریف میکند و توضیحاتِ او دربارهی آن خالی از لطف نیست:</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div style="direction: ltr; text-align: left;">
The first remark I will
quote concerns a very particular pedagogical question. Isn’t it better
to teach Russell’s Theory of Descriptions by having students read the
chapter titled ‘‘Descriptions’’ from Russell’s spirited monograph,
<i>Introduction to Mathematical Philosophy</i>, rather than Russell’s classic
‘‘On Denoting’’? After all, the book chapter provides a more orderly
presentation of the central ideas, free of the arrogant, misplaced
criticisms (e.g., of Frege) and other confusions (e.g., of use and
mention) that clutter the classic article from <i>Mind</i>. David’s answer is a
resounding ‘<i>‘NO WAY!’’ </i>‘‘On Denoting’’ is the richer piece, and the
pedagogically more appropriate, David insisted, in part precisely <i>
because </i>of the various misplaced criticisms and confusions—even
including the notorious ‘‘Gray’s <i>Elegy</i>’’ passage, which is routinely
skipped over in undergraduate courses. As an undergraduate, I had
studied ‘‘On Denoting’’ in a course with David and also in a course with
Alonzo Church and in a more advanced course with Saul Kripke, and I had
found the experiences extremely instructive and illuminating.
Nevertheless, on hearing David’s strong preference for teaching ‘‘On
Denoting,’’ I was struck by the very idea that it is sometimes actually
better to teach specific material by exposing students to historically
important confusions, and correcting those confusions, instead of
restricting the student’s exposure to the sort of elegance and precision
that one finds, for example, in Church’s authoritative logic text. This
idea has stuck with me, and I have tried to employ it in my own
teaching (with somewhat mixed results). </div>
</blockquote>
<blockquote class="tr_bq">
<div style="direction: ltr; text-align: left;">
Nathan Salmon, ‘‘Quantifying into the Unquantifiable,’’ in J. Almog and P. Leonardi (eds.) <i>The Philosophy of David Kaplan</i>, OUP, 2009, pp. 31-32</div>
</blockquote>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-56333436886391865272014-03-13T16:18:00.000+03:302014-03-14T18:49:22.035+03:30نقطه سر خط<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
چهارشنبه، بیست و یکم اسفندِ سال یک هزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی. اولین روزِ سیوسه سالگی و آخرین روزِ دانشجویی. پایانِ چهارده و نیم سال دانشجویی و بیستوشش و نیم سال محصلی. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
وضعیتِ جدید: در جستجوی شغل. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-22986475571904083052014-02-23T14:19:00.000+03:302014-02-23T14:36:47.719+03:30غیر حرفهای و شاید غیر اخلاقی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
سه یا چهار سالِ پیش ترجمهای فارسی از <a href="http://books.google.co.uk/books?id=lsSXQVBzJMoC&printsec=frontcover&source=gbs_ge_summary_r&cad=0#v=onepage&q&f=false" target="_blank">کتابی </a>از مایکل دامت را به سفارشِ <a href="http://hekmat-ins.com/" target="_blank">انتشاراتِ حکمت</a> با متنِ اصلی مقابله کردم. در آن زمان نامِ مترجم را نمیدانستم. کار را انجام دادم (مشخصاً چند پیشنهاد برای بهتر شدنِ ترجمه مطرح کردم، چند خطای جزئی و، تا آنجا که به خاطر دارم، دو یا سه مورد تحریفِ اساسی در ترجمه را متذکر شدم) و دستمزدم را گرفتم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
سال گذشته انتشاراتِ حکمت کتاب را با عنوانِ «<a href="http://hekmat-ins.com/book.aspx?id=288" target="_blank">خاستگاههای فلسفهی تحلیلی</a>» منتشر کرده است. مترجم محترم کتاب در مقدمه از «دکتر ساجد طیبی» برای انجامِ کارِ فوقالذکر تشکر کرده است. فرصت نداشتهام که بررسی کنم آیا پیشنهادهای من در کتاب اعمال شده است یا نه. با این حال فکر میکنم ذکر چند ملاحظه بیفایده نباشد:</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۱- فکر میکنم تشکرِ مترجم از کسی که مطابقِ قرادادی با ناشر کاری را برای ناشر انجام داده است وجهی ندارد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۲- حتی اگر مترجم به هر دلیلی بخواهد از کسی تشکر کند، یا به هر نحو دیگری اسمی از او به عنوانِ کسی که در تولیدِ کتاب نقشی داشته است ببرد، فکر میکنم عرفاً و شاید اخلاقاً <i>باید </i>از آن شخص اجازه بگیرد. چندان روشن نیست که همگان مایل باشند یا خوش داشته باشند که از آنها در<i> </i>در کتابِ ما تشکر شود یا ذکر نام شود. چه بسا اساساً کسی نخواهد مساهمتاش در کتابی علنی باشد و فکر میکنم اشخاص در این باره ذیحق اند. علیایحال، چنین اجازهای دستکم این فایده را دارد که کسی را که <i>دکتر </i>نیست، «دکتر» نخوانیم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۳- فارغ از نکتهی قبل، نحوهی تشکر مترجم از «دکتر ساجد طیبی» چنین به ذهن متبادر میکند که نامبرده لطفی در حق
شخص مترجم کرده است، در حالی که همانطور که ذکر شد ماجرا این نبوده است و من هنوز هم مترجم را جز به عنوانِ مترجم همین کتاب نمیشناسم و فکر نمیکنم ایشان هم من را جز به عنوانِ کسی که مقابله را انجام داده است بشناسند. بنابراین به نظرم ماجرا کمتر بد میبود اگر مترجم دستکم در تشکرش چیزی شبیه به این میگفت که «فلانی از قرار متن را به سفارشِ ناشر با متنِ اصلی مقابله کرده است». </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۴- فکر میکنم
خطای اصلی را انتشاراتِ حکمت انجام داده است. من شناختی از روالهای کارِ
ناشران ندارم، ولی شهوداً فکر میکنم که همانطور که ناشر به درستی نامِ
مترجم را در اختیارِ مقابلهگر قرار نمیدهد، نباید نامِ مقابلهگر را نیز
به او بگوید. من قراردادی با انتشاراتی دارم و قرار نیست، بدونِ رضایتِ من
مفادِ این قرارداد یا حتی صرفِ وجودِ آن و همکاری من با آنها علنی شود. حتی
اگر به دلیلی ناشر فکر میکند احتیاج است که چنین کاری کند، به نظرم <i>باید </i>از من اجازه میگرفت. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-1440931745355981532013-06-27T13:36:00.001+04:302013-06-27T15:40:19.584+04:30تشخیص نادرست<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
فکر میکردم ناتوانیام در اتمامِ مقاله و فرستادناش برای انتشار ریشه در کمالگرایی حادّم دارد. دکترم موافق نیست. به نظرش مشکلْ کمبودِ اعتماد به نفس است؛ ظاهراً آن چه نوشتهام نقداً در بالاترین حدِّ کمال است. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-64395650389336686372013-04-22T22:38:00.001+04:302013-04-23T17:07:36.760+04:30از سِر مایکل دامت تا جواد خیابانی و ... ما<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۱- از خواندنیترین بخشهای پیشگفتارِ خواندنی دامت بر کتابِ <i>فرگه: فلسفهی زبان </i>برای من، بخشی است که به شرح مبارزاتاش علیه نژادپرستی در جامعهی بریتانیا میپردازد. چند سال پیش این بخش را ترجمه و <a href="http://pofsut1.blogspot.com/2010/11/blog-post.html" target="_blank">اینجا </a>منتشر کردم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۲- چندی پیش دوستی از احساسِ تعجب و نگرانیاش میگفت از سکوتِ روشنفکرانِ ایرانی در برابرِ آن چه در سوریه میگذرد و نفرتهایی که این بیتفاوتی میتواند در مردمِ سوریه به وجود آورد؛ چرا که به هر حال آنها ایران را هم در آن چه بر آنها میگذرد سهیم میدانند. حدسِ من این بود که این پدیده ، گذشته از محدودیتهای سیاسی-امنیتی، ممکن است به طورِ جزئی ناشی از نژادپرستی پنهان و آشکارِ بخشی از جامعهی ایرانی در قبالِ اعراب باشد. از مشاهداتم گفتم از کسانی که به درستی در قبالِ توهین به افغانها و آذریها حساس اند اما به راحتی دربرابر توهینهای آشکار به اعراب سکوت میکنند و حتی آن را تأیید میکنند. توضیح هم اغلب چیزی از این دست است که «نژادپرست نیستم اما از اعراب خوشم نمیآید». </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۳- مدتهاست گزارشهای جواد خیابانی را از مسابقاتِ فوتبالی که در آنها تیمی از ایران با تیمی از کشورهای عربی مسابفه میدهد نمیتوانم تحمل کنم. ملّیگرایی افراطی، شعارهای حماسیِ پوچ، و نفرتپراکنی آشکار نسبت به اعراب <span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; font-size: 11.0pt; line-height: 115%; mso-ansi-language: EN-US; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-fareast-language: EN-US; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">– </span>که اغلب به بهانهی<i> </i>دعوای <i>خلیج فارس/خلیج عربی </i>انجام میشود <span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; font-size: 11.0pt; line-height: 115%; mso-ansi-language: EN-US; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-fareast-language: EN-US; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">– در این دست گزارشهای او برایم مهوع و منزجرکننده است.</span></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; font-size: 11.0pt; line-height: 115%; mso-ansi-language: EN-US; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-fareast-language: EN-US; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; font-size: 11.0pt; line-height: 115%; mso-ansi-language: EN-US; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-fareast-language: EN-US; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">۴- افکار نیوز گزارش کرده است (<a href="http://www.afkarnews.ir/vdciw5ar3t1azu2.cbct.html" target="_blank">+</a>):</span></div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
<span id="content_span">خیابانی همچنین با اعلام انزجار خود از تیم های
عربی ابراز امیدواری کرد تیم های ایرانی برابر هر تیمی ببازند به غیر از
نمایندگان کشورهای حوزه خلیج فارس و چندین بار به این مسئله اشاره کرد.</span></blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
۵- به این فکر میکنم که اگر دربارهی سوریه به دلیل مسائل سیاسی کاری از دستمان بر نمیآید، شاید بتوانیم با ارسالِ نامهای به رئیسِ سازمانِ صدا و سیما یا امضای بیانهای، نسبت به این نفرتپراکنیِ نژادپرستانهی آشکار اعتراض کنیم. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-72147359725146795212013-03-24T04:17:00.000+04:302013-03-24T15:44:36.477+04:30شیخ عباس و فرار از علم سابقِ الهی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
چندی پیش محمدصالح زارعپور سخنرانیای در آیپیام ایراد کرد با موضوعِ نسبتِ علمِ سابقِ الهی و ارادهی آزاد. من دربارهی این موضوع چیزی بیشتر از آنچه از این سخنرانی فهمیدم نمیدانم. ظاهراً صورتِ مسأله این است که اگر بپذیرم که خداوند عالمِ مطلق است و همهی حقایق و از جمله حقایقِ مربوط به آینده را میداند، آنگاه پذیرشِ این که من اختیار دارم که عملی را انجام بدهم یا ندهم با مشکل مواجه میشود: فرض کنید من عملی را انجام میدهم. خداوند از پیش میدانسته که من آن عمل را انجام میدهم. و لذا چیزی به جز آنچه من انجام دادهام در واقع امکان نداشته رخ دهد. نتیجه: من اختیاری نداشتهام.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعد از سخنرانی به این فکر میکردم که شاید این فقط ارادهی آزاد ما نیست که به ظاهر با علمِ سابقِ الهی تهدید میشود؛ قدرتِ مطلقِ الهی نیز شاید با همین چالش مواجه است. این که بگوییم خدا در هر لحظه قادر است که هر کاری را انجام دهد، به نظر چندان با این ایده که خدا سیرِ امورِ عالم را از ابتدا میدانسته چندان سازگار نیست. به همین ترتیب به نظر میرسد مفاهیمی مانندِ دعا کردن و استجابتِ دعا نیز با پذیرشِ علمِ سابقِ الهی با مشکل مواجه میشود. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
همهی اینها را گفتم تا برسم به حکایتی که عبدالله مستوفی در صفحاتِ ۲۱۲۹ تا ۲۱۳۱ از «شرح زندگانی من» (هرمس، چاپ اول، ۱۳۸۶) تعریف میکند. مستوفی ازماجرای اولین سفر « شیخ عباس» نامی به تهران سخن میگوید که از بخت بدش در همانِ هفتهی اول سکونتاش در خانهی پدرِ داماد مستوفی، میزبان بیمار میشود. شیخ عباس، که از «عربهای خدام عتبات» و «لودة بیبدیلی» است، نیمهشب بر بامِ خانه میرود تا برای شفای میزبان دعا کند:</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خدایا؟ تو از همه کس بهتر میدانی که عجم عقل درستی ندارد. از کارخانة تو هم بیخبر و به خرافات خیلی معتقد است. من هم تازه وارد این خانه شده و بر تو پنهان نیست که جای دیگری هم ندارم، بروم! اگر این پیرمرد بمیرد، من دیگر نمیتوانم در این خانه بند شوم، زیرا همه خواهند گفت از قدم این مردک عرب بود که پدر ما مرد؛ و نان من هم آجر خواهد شد! خدایا! اگر به علم تو گذشته است، که در این روزها پیرمردی را به این سن و قطر و قواره، از دار دنیا ببری، من یهودی که در اول محلة یهودیها، دکان بقالی دارد سراغ دارم که از حیث گندگی شکم و قطر گردن و حتی ریش جوگندمی، عیناً مثل این پیرمرد و در شباهت صورت هم کاملاً مثل اوست! خدایا! او را بکش و این سید اولاد پیغمبر را از این مرض شفا بده! اگر هم اصرار داشته باشی که همین پیرمرد را از دنیا ببری لامحاله او را نجات بده! بعد از یک ماه هم میتوانی او را دوباره ناخوش کنی و ببری. خدایا! در دستگاه تو عجله راهی ندارد، عجله کار کسی است که از فوت وقت بترسد، تو قادرتر از آنی که عجله کنی! خدایا! تو را به جدّش قسم میدهم، که اگر بر او رحم نمیکنی، بر من رحم کنی!</div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
پسر میزبان که او هم برای دعا بر بام آمده دعای شیخ عباس را میشنود و به او اعتراض میکند که این چه طرز دعا کردن است و چرا در دعا نیز دست از لودگی بر نمیدارد. شیخ عباس پاسخ میدهد:</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ولک اگر این طور نمیگفتم از خودت میپرسم، آیا خدا حق نداشت به من بگوید مردکة فلانفلان شده، تو را چه به این فضولیها. البته من باید ذینفعی و جهت گستاخی خود را در این خواهش به او عرضه کنم و در ضمن، راه فرار از علم سابق را هم به او نشان بدهم که نگوید این مردکة عرب از قاعده علم سابق بیخبر است. </div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این را که راه فرار موردِ نظر شیخ عباس دقیقا چه بوده است نمیدانم. ولی من با توجه به آن چه از سخنرانی محمدصالح فهمیدم، در دعای او ایدههایی برای دو «راه فرار» از قاعدهی علم سابق میبینم که فکر میکنم به هر دوی آنها، یا راهحلهایی شبیه به آنها، در سخنرانی اشاره شد. راه فرار اول این که بگوییم متعلقِ علمِ الهی تنها احکامِ کلی و گزارههای عام است و خداوند به احکامِ جزئی یا گزارههای مفرد علم ندارد. راه فرار دوم این که بگوییم خدا هویتی در زمان نیست و از آنجا که در زمان نیست نمیتوان از علمِ <i>سایق </i>او سخن گفت. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-81871318995632483592013-03-21T19:32:00.001+03:302013-03-22T01:54:46.287+04:30فلسفهی زبان در "دوستان"<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ریچل:همین الان اِما اولین کلمهاش را گفت. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
راس: اوه. چی گفت؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
- گفت "gleba".</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
- ولی "gleba" که کلمه نیست. هیچ معنایی نداره. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
- چرا هست. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
- خوب، تو یه جمله به بکارش ببر. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
- باشه. "اِما الان گفت "gleba" ". </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
(نقل به مضمون از اپیزودِ ۱۸ فصل ۹ سریالِ <i>دوستان</i>.)</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این که راس به جای این که تعریفی از "gleba" بخواهد، از ریچل میخواهد آن را در یک جمله به کار ببرد پژواکی است از<a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Context_principle" target="_blank"> اصلِ سیاقِ</a> فرگه:</div>
<blockquote class="tr_bq">
<div style="text-align: left;">
“never ... ask for the meaning of a word in isolation, but only in the context of a proposition.”</div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
(منظور فرگه از آن چه در این جمله به "proposition" ترجمه شده است، جمله است.)</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بار طنزِ این سکانس نیز بر دوشِ <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Use%E2%80%93mention_distinction" target="_blank">خلط میانِ use و mention </a>توسطِ ریچل است. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com9tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-36642924656499422272013-02-14T02:03:00.001+03:302013-02-14T02:19:15.612+03:30اجتناب از تواضعِ احمقانه<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
از پیشگفتارِ <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Michael_Dummett">مایکل دامت</a> بر ویرایستِ نخستِ<a href="http://books.google.nl/books?id=wlwNAQAAMAAJ&source=gbs_book_other_versions"> <i>فرگه: فلسفهی زبان</i></a>: </div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: right;">
همچون اغلبِ فیلسوفان، بسیار مدیونِ گفتگوهایی هستم که در طولِ سالیان با دیگران داشتهام: مشخصاً میخواهم از الیزابت انسکام، پیتر گیچ و دونالد دیویدسن قدردانی کنم. من به این حماقتِ رایج تن نمیدهم که اشاره کنم آنها مسئول خطاهایی نیستند که این کتاب ممکن است در بر داشته باشد. واضح است که تنها من را میتوان مسئول این [خطا]ها <i>قلمد کرد</i>: اما اگر میتوانستم خطاها را تشخیص دهم، آنها را حذف کرده بودم، و چون نمیتوانم، در موقعیتی نیستم که بدانم آیا هیچکدام از آنها ریشه در دیدگاههای کسانی که از آنها متأثرم دارد یا نه. </div>
</div>
</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
دامت خیلی ساده متذکر میشود که اگر منظور از این اشارهی رایج در پیشگفتارِ کتابها این است که تنها کسی را که میتوان مسئولِ خطاهای کتاب <i>دانست </i>نویسندهی آن است، اشارهای درست، اما پیشپاافتاده است. روشن است که نویسنده و تنها نویسنده به این معنا مسئول است، چرا که به هر حال او است که تصمیم به انتشارِ آنها گرفته است. اما اگر ادعا این است که دیگران مساهمتی و قصور یا تقصیری در به خطا افتادنِ او نداشته اند و این خطاها به تمامی برخاسته از ذهنِ نویسنده اند، ادعایی غیرپیشپاافتاده ولی ناموجه است. برای موجهبودن در چنین ادعایی نویسنده میبایست در موردِ هر کدام از خطاها بداند که آنها را متأثر از دیگران مرتکب نشده است و برای چنین دانشی لازم است بداند آن خطاها کدام اند (و بداند که آنها تمامِ خطاها اند). اما در این صورت حتماً پیش از انتشارِ کتاب آنها را اصلاح یا حذف کرده است، مگر آن که حماقتی در کار باشد. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-69514258940847465862013-02-10T00:04:00.000+03:302013-02-10T00:04:27.638+03:30همراه نشو، عزیز!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<span style="font-family: inherit;">گرچه محلِ تردید است، اما فرضاً پذیرفته باشیم که این "دردِ مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود." هنوز دلیلی نداریم که برای درمان باید همراه جماعت شد ــ چه بسا که درد، بیدرمان باشد. فلذا، با توجه به این که در همراهی با جماعت خطرِ ابتلا به بیماریهای مسریِ جدید وجود دارد، احوط تنهاماندن به درد است. </span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-46167551882236587102013-02-09T01:46:00.001+03:302013-02-09T01:46:10.641+03:30شمسخوانیِ بعد از نیمهشب<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
(*) "یکی بود با هر که کُشتی گرفتی، او را بینداختی [...]." (شمسالدین محمد تبریزی، <i>مقالات شمس</i>، ویرایش جعفر مدرس صادقی، چاپ سوم، ۱۳۷۸، نشر مرکز، ص. ۷۹)</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
*، آن گونه که من در بادی امر آن را میفهمم، متضمن این معنا است که آن کس که از او سخن میرود کشتیگیرِ قابلی است که با هر حریفی کشتی میگیرد، آن حریف را به خاک میاندازد. با این حال خواندنِ حکایت را که ادامه میدهم، میفهمم ماجرا کاملاً خلاف این است و منظور این بوده که آن کس مغلوبِ هر حریفی میشده است که با او کشتی میگرفته است: "تو هر کجا کشتی میگرفتی، همه جهان تو را میانداختند" (همان). به عبارتِ دیگر ضمیرِ "او" متغیری است پابندِ سورِ وجودی "یکی" در ابتدای جمله و نه پاپندِ سورِ عمومی "هر که" که در جمله به ضمیر نزدیکتر است. این به نظرم عجییب میرسد و فکر نمیکنم ما به طورِ طبیعی ضمیرها را چنین به کار ببریم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
چنین مشکلی در تصحیحِ دیگرِ <i>مقالات </i>وجود ندارد:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
(**) "یکی بود با هر که کشتی گرفتی او را بینداختندی [...]." (شمسالدین محمد تبریزی، <i>مقالات شمس تبریزی</i>، تصحیح و تعلیقِ محمد علی موحد، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، انتشارات خوارزمی، ص. ۱۴۲) </blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
** به هیچ وجه به خوانشِ طبیعی و بادیامری * راه نمیدهد و (تنها) معنایی که از آن به ذهن متبادر میشود با آنچه در ادامهی داستان میخوانیم کاملاً جور است. ولی ** مشکلِ دیگری دارد: آیا چنین نیست که با سورِ وجودیِ "هر" معمولاً و به طور طبیعی فعلِ مفرد به کار میبریم؟: "هر که در این حلقه <u>نیست</u>."، "هر کسی از ظن خود <u>شد</u> یار من." </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-78393065456190672732012-02-25T04:41:00.000+03:302012-03-11T03:55:28.618+03:30افغانستان: نگاهی از درون<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
نقلقولهای زیر گزیدهای است حاصلِ پرسهزنیِ من در اخبارِ یکی از وبسایتهای خبری افغانستان به نام "شبکه اطلاعرسانی افغانستان" دربارهی ماجرای سوزاندنِ قرآن در یکی از پایگاههای نظامی نیروهای ناتو در این کشور. شاید تصویری از مردمانِ افغان که به واسطهی خواندنِ دیدگاههای بینندگانِ این اخبار به دست میآید، تا حدودی دقیقتر از تصویری باشد که رسانههای خارج از افغانستان از این ماجرا منعکس میکنند. (روشن است که من تنها بخشی از نظراتی را نقل کردهام که یا در مخالفت با "غیرتِ دینی"ای است که در بعضی مناطقِ این کشور به جوش آمده است یا از نظرم حاوی نکتهی جالبی است.)<br />
<br />
<div style="text-align: right;">
دو دیدگاه در ذیل خبری با عنوان "<a href="http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=33005">نمایندگانِ مجلس: دربرابر آمریکاییها اعلام جهاد کنید</a>" (توضیح: عبدالستار خواصی نمایندهای است که خواستارِ اعلام جهاد شده است.):</div>
</div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من هم به عنوان یک مسلمان این بی حرمتی خارجی ها را محکوم میکنم!!! اما به شما آقایان: خواصی و شماری از نمایندگان پارلمان، که خواهان اعلام جهاد در برابر امریکایی ها شدند و همفکران شان هر کسی در هر جایی از دنیا و از هر ملیت که هستند، من به عنوان یک انسان و به عنوان یک مسلمان و بلاخره به عنوان یکی از اتباع کشور افغانستان، به شما ها میگویم بهتر و واجب تر هست که به علیه جهالت خود تان جهاد اعلام کنید و قوم گرایی و سمت گرایی و شمال و جنوب وغرب و شرق پرستی را بگذارید کنار، انسان و مسلمان شوید با جهالت هایی خود جهاد کنید، وحدت و اتحاد حقیقی و قلبی کنید از منافقت دوری کنید!!! آنوقت است که اعلام جهاد علیه خارجی ها معنا میدهد!!! همین خارجی ها را کی ها آورد که امروز به مقدسات ما بی احترامی میکنند؟ پاسخ واضح و روشن است جهالت خود ما، بلی جهالت خود ما!!! همین ها اگر فردا بیرون شوند یک عده تان را دوباره اجیر میکنند و شروع میکنید به انتحار و قتل و قتال، فکر می کنید مردم بیچاره فراموش می کنند همین دیروز بود، مگر سوزاندن قران تنها به وسیله غیر مسلمان حرام و بی حرمتی هست؟ مگر دیروز در جنگ هایی داخلی قران نسوخت؟ وقتی در روز عاشورا در مسجد و تکیه ها بمب گذاری میشود که صد ها انسان بی گناه و صد ها جلد قران آتش میگیرد حرام نیست بی حرمتی نیست؟ چرا به علیه این اعمال جهاد اعلام نکردید؟ یا شاید میگوئید که، نه گناه نیست چون انتحار کننده مسلمان بوده!!! بروید خجالت بکشید با جهل و نادانی و قوم پرستی خود جهاد کنید که به مراتب واجب تر هست!!! </div>
</blockquote>
<div style="text-align: center;">
*** </div>
<br />
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
باز هم این روزها، رگ غیرت مردمان غیورمان در التهاب است. در سرمای زمستان، شاید هرکدام خانه شان هم مثل بیرون سرد باشد، شاید طفلشان گرسنه باشد ولی غیرت نمایی می کنند در بیرون از خانه. در ثنای "غیرت افغانها" شنیدنی ها بسیار گفته شده، و هنوز هم نامی از آن می برند مردم، وقتی که بخواهند خودی نشان بدهند. عده ای به سرک ها می ریزند، اموال یکدیگر را غارت می کنند، همدیگر را می کشند، و قرآنی سوخته در دست دارند... که حتی معترض غیوری که در کنارش ایستاده باور ندارد که آن قرآن را "خودی ها" نسوزانده باشند. ولی هیچ کدامتان آیا از خود می پرسید زمانی که به سرک می روید و دامنه فکرشما از بند تنبانتان فراتر نمی رود و به زنان وطنتان کریه ترین حرفها را می زنید غیرتتان در کجایتان پنهان است؟ وقتی کودک سه ساله در اثر تجاوز گروهی می میرد غیرتتان کجاست؟ آن غیرت کجاست وقتی که در وطنتان هیچ تولیدی ندارید و برای شکم زن و فرزندتان، برای نمردنشان، با گردن کج از"جوامع بین المللی" میخواهید که همچنان به کمک هایشان ادامه بدهند؟ وقتی صدقه می گیرید و توسط روسا و وزرایتان به تاراج می رود، وقتی که ناموستان! را بینی می برید و یک اجنبی که قرآن در دست ندارد اورا نجات! می دهد. وقتی که زنانتان آتش را قابل تحمل تر از زندگی با شما می دانند با آن مردانگیتان! و باز همانها به میدان می آیند. هنوز هم احساس مرد بودن می کنید اگر بدانید مرد بودن در جنسیت تان خلاصه نمی شود؟ هربار شمایید که به بهانه یک قرآن مساجد و مکاتب را آتش می زنید و شمایید که روح خدا را در وجود هر انسانی نابود می کنید، برای دزدی و غارت، برای مقاصد شخصی چرا بهانه می کنید پس؟</div>
</blockquote>
<br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
دیدگاهی در ذیلِ خبرِ سخنانِ کرزای مبنی بر اینکه "<a href="http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=33063">سوزاندنِ قران از سر نادانی بود</a>": </div>
<br />
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این کار امریکایی ها یا هرکسی که بوده همه مسلمانان محکوم میکنند ولی با وجود این همه ما افغان ها باید هم کمکی هوشیار باشیم .. قران پاک از خود صاحب دارد که خدای پاک است اگر کسی بی حرمتی به کتاب آسمانی میکند خدای پاک جزایش را میدهد ...... ولی ما نباید با این بهانه 12 نفر را به کشتن داده و از کاه کوه بسازیم .. این حقیقت بر همه معلوم است که اقای کرزی و خود دولت افغانستان بدون نیرو های خارجی و کمک انها کدام کاری کرده نمیتواند .. هوشیاری این نیست که با تظاهرات و جارجنجال و دوباره جهاد راه بندازید چون همه میدوانم که این مملکت باز دستخوش بازی های داخلی و باز همان دربدری و خاک بسری نصیب مردم ما خواهد شد.. این همان است میگوند از بد بدترش توبه ... مردم عزیز ما باید عاقبت هر کاری که میکنند بسنجند ... راهپیمایی بدون خوشنت حق هر انسان با فرهنگ از است که از حق خود دفاع کند ولی ما مردم با این کار خود 12 نفر ره به کشتن دادیم ..... بس است دیگر هر کاری از خود زمان و مکان دارد وقت افغانستان توانست که روی پای خود ایستاده شود آنوقت هیچ کس از حضور این خارجی حمایت نمیکند ولی فعلا بدون این کمک ها ما چی داریم... درست است که چیزی زیاد نداریم ولی باز هم همین را هم نخوایم داشت .. </div>
</blockquote>
<br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حرفِ حساب: دیدگاهی جالب ذیل خبر <a href="http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=32998">عذرخواهی وزیرِ دفاعِ آمریکا</a> بابتِ این ماجرا:</div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این ظلم و مشقت بالای مردم نشده بلکه بالای کتاب خدا شده و خدا اگر این قدر قوی هست خودش و کتاب اش را از زیر این قدر ظلم و شکنجه باید نجات دهد مگر ما انسان ها میتوانیم از خدا و کتاب اش دفاع نمائیم؟ </div>
</blockquote>
<br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بدونِشرح (از <a href="http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=32971">اینجا</a>):</div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خداوند بزرگان امریکائی را توفیق بدهد تا به اسلام مشرف شوند وتاقتهای اتمی خودرا بنفع اسلام ومسلمانان استعمال نمایند, وازین بدبختیها نجاتشان بدهد ( آمین ). </div>
</blockquote>
<br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
و دیدگاهی دیگر ذیلِ خبرِ <a href="http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=32998">عذرخواهی وزیر دفاعِ آمریکا </a>به عنوان حسنِ ختام برای غنیتر شدنِ ذخیرهی ضربالمثل:</div>
<blockquote class="tr_bq ">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
او امریکایی بی خرد! حالا عذرخواهی چه فایده او پوده! بعد از گوزدن 4 زانو نشتن چه فایده دارد. گم شوید وطن ما را رها کنید.</div>
</blockquote>
</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5470272668267496197.post-67634823757278617212012-02-03T13:59:00.002+03:302012-02-03T14:14:36.978+03:30در سببِ وضعِ علم نحو و نامیدنِ آن بدین نام<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<a href="http://shamela.ws/index.php/author/894" target="_blank">ابن الانباری </a>(۵۱۳-۵۷۷ ه.ق.) در کتابِ "<a href="http://www.waqfeya.com/book.php?bid=971" target="_blank">نزهة الالباء في طبقات الادباء</a>" داستانی را در بابِ چرایی وضعِ علم نحو یا همان دستور زبان عربی تعریف میکند. دراین داستان، از زبان <a href="http://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A3%D8%A8%D9%88_%D8%A7%D9%84%D8%A3%D8%B3%D9%88%D8%AF_%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%A4%D9%84%D9%8A" target="_blank">ابوالأسود</a> (۱۶ قبل از هجرت- ۶۹ ه.ق.) (که ظاهراً اولین کسی است که به صورتبندیِ قواعدِ دستور زبانِ عربی پرداخته) ایدهی وضع علمِ نحو به علی بن ابیطالب نسبت داده میشود که به قصدِ جلوگیری از مخدوش شدنِ زبانِ عربی خود اولین گامها را در این راه برداشته است. مخدوششدنی که حاصلِ اختلاط اعراب با غیراعراب دانسته شده است. علاوه بر این، به نظر میرسد در این داستان توضیحی نیز برای چرایی "نحو" نامیدنِ این علم بیان شده است (جملهی آخرِ بخشی که در زیر آمده است). این ترجمهی من است از بخشِ اصلیِ این داستان، هر چند که به دلیل کمی سوادِ عربیام ممکن است دقیق نباشد:</div>
<blockquote class="tr_bq " dir="rtl" style="text-align: right;">
ابوالاسود دلیل بنیان نهادنِ این علم توسطِ علی (رضی الله عنه) را چنین روایت میکند: بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) وارد شدم و رسالهای را در دست او دیدم. او را گفتم: این چیست یا امیرالمؤمنین[؟] گفت من در زبانِ اعراب تأمل کردم و آن را به سببِ اختلاط با این مردمانِ سرخ (یعنی عجمها) مخدوش یافتم. پس تصمیم گرفتم چیزی برای آنها وضع کنم که به آن رجوع و اعتماد کنند. پس رساله را به دست من داد و در آن نوشتهبود "زبان اسم است و فعل و حرف. اسم آن است که خبر از مسمایی میدهد، و فعل آن است که با آن خبر داده میشود، و حرف چیزی است که برای معنایی میآید." و به من گفت: این مسیر را درپیش گیر [انح هذا النحو] و آن چه را در مییابی به آن اضافه کن. (ابن الانباری، نزهة، مکتبة المنار، ۱۴۰۵ ه.ق.، ص. ۱۸)</blockquote>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
پ.ن.:</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آیا کسی میداند چرا در این روایت غیرِاعراب "الحمراء" خوانده شدهاند؟ </div>
</div>Unknownnoreply@blogger.com1