۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

هیچ آدابی و ترتیبی مجو (شرحی از یک تجربه‌ی ناخوشایند)

آیا منِ کم‌عربی‌دان برای خواندنِ متونِ میراثِ خودمان هم باید به ترجمه‌های انگلیسی متکی باشم؟
آنچه در پی می‌آید توصیفی از تجربه‌ی ناخوشایندی است از شروع به خواندنِ ترجمه‌ی فارسی‌ای از یک متنِ فلسفیِ عربی . نمی‌دانم این وضعیت تا چه حد قابلِ تعمیم به دیگر ترجمه‌های فارسی از متونِ اصلی است. امید دارم که چنین نباشد. اما به هر حال همین یک مورد هم به‌اندازه‌ی کافی ناراحت‌کننده بود. 

***

عربی‌دانیِ من بدتر از آن است که بتوانم مطمئن باشم از همه‌ی ظرایفِ متنِ فلسفی‌‌ای به زبانِ عربی سر در می‌آورم. بنابراین، گاه به گاه که می‌خواهم متنی بخوانم معمولاً از متنِ فارسی در کنارِ متنِ عربی بهره می‌گیرم. 

بخشِ دومِ کلاس من در دانشگاه تهران به موضوعِ نام‌های خاص اختصاص دارد و از هفته‌ی بعد شروع می‌شود. از سر کنجکاوی تصمیم گرفتم به فصل‌های اول کتاب «المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی» اثر ابوحامد محمد غزالی نگاهی بیاندازم. بخشِ اصلی کتاب البته به شرح ۹۹ اسم خداوند اختصاص دارد. اما ابوحامد در سه‌ فصلِ اول آن به بحث‌هایی عام درباره‌ی اسامی، تمیزِ میانِ اسم، مسمّا،‌ و عمل تسمیه، رابطه‌ی اسم و مسمّا، معنای اسم و امثال این موضوعات می‌پردازد. 

با زحمتی کم‌وبیش زیاد توانستم به ترجمه‌ی فارسی کتاب دسترسی پیدا کنم. کتاب را احمد حواری‌نسب ترجمه کرده است و نشر احسان آن را در سال ۱۳۷۵ برای اولین بار منتشر کرده است (خبر ندارم که آیا کتاب چاپ دومی هم دارد یا نه). پس از خواندنِ مقدمه به فصلِ اول «در بیان اسم و مسمّی و تسمیّه» رسیدم. در همان پاراگرافِ اول چنین آمده است:
بعضی که در حذاقت سخن و صنعت مجادله ماهرند، گمان کرده‌اند که اسم گاهی همان مسمّی است مانند اینکه بگوییم:
خدا خالق و رازق است زیرا این دو دلالت دارند بر خلق و رزق، و آن دو غیر همدیگرند. 
و نیز گاه می‌گویند که آن عین مسمّی است نه غیر او، مانندِ اینکه بگوئیم او عالم و قادر است که این دو دلالت بر علم و قدرت دارند، و هر دو صفات حقتعالی می‌باشند. و نه می‌گویند که آن خداست و نه می‌گویند: غیر اوست.
طبعاً در همین آغاز کار گیج شدم. جدا از این که ربطِ مثال‌ها را با ادعاها نمی‌فهمیدم، اساساً نمی‌فهمیدم که دو ادعا چه تفاوتی با هم دارند. به نظر می‌رسد «اسم گاهی همان مسمّی است» عبارت‌الاخری «[اسم] عین مسمّی است نه غیر او» است و معلوم نیست که چرا اینها باید از هم جدا شوند. 
ناچار به سراغِ متن عربی رفتم. در اینترنت سه نسخه عربی مختلف از کتاب را پیدا کردم. در هر سه نسخه بخشِ متناظرِ گفته‌ی فوق چنین بود (توضیح: بعضی از نویسه‌های عربی را ندارم، اما فکر می‌کنم متن روشن است):
و من ثالث معروف بالحذق فی صناعة الجدل و الکلام، یزعم : أن الاسم قد یکون هو المسمی، کقولنا لله تعالی : انه ذات و موجود. و قد یکون غیرالمسمی ، کقولنا : انه خالق و رزاق ؛‌ فانهما یدلان علی الخلق و الرزق، و هما غیره . و قد یکون بحیث لایقال انه المسمی و لا هو غیره ، کقولنا : انه عالم و قادر ؛‌ فانهما یدلان علی العلم و القدرة . و صفات الله تعالی ، لایقال انها هی الله ، و لاانها غیره.  
 فکر می‌کنم واضح است که در متنِ اصلی چه گفته شده و در ترجمه‌ی فارسی چه بلایی سر متن آمده است. موضعی که اسم را همان مسما می‌داند مطرح شده، اما مثال آن بالکل حذف شده است و به جای آن مثال موضعِ دوم آمده است.ادامه‌ی متن هم که بالکل از دست رفته است.

متن فارسی را کنار گذاشتم و به سراغِ ترجمه‌ی انگلیسی متن رفتم، گرچه احساس خوبی از این کار نداشتم.

***

وجود اشتباه در ترجمه البته به احتمال زیاد اجتناب‌ناپذیر است. اما خطاهایی از این دست به نظرم چیزی بیشتر از اشتباه در ترجمه است. چنین خطاهایی از یک سو کاملاً به محتوای متن آسیب می‌زنند و گاه حتی معنایی کاملاً مخالفِ مراد مولف را منتقل می‌کنند. و از سوی دیگر به نظر می‌رسد به سادگی تمام قابل اجتناب باشند. آیا اگر مترجم،‌ ویراستار، یا هر کس دیگر در انتشارات یک بار متن را مقابله می‌کرد، به سهولت متوجه چنین خطایی نمی‌شد؟ چنین خطاهایی به نظر می‌رسد بیش از هر چیز ناشی از سهل‌انگاری مفرط چه از سوی مترجم و چه از سوی ویراستار و ناشر باشند.

دوست‌ دارم بیشتر از تجربه‌های ترجمه‌‌خوانی‌ام، چه خوشایند و چه ناخوشایند، بنویسم.

۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

دو تجربه‌ی خوشایندِ فارسی‌خوانی

من، مع‌الأسف، چندان اهلِ خواندنِ ترجمه‌‌های فارسیِ آثارِ فلسفی‌ در حوزه‌‌های نزدیک به حوزه‌ی کاری خودم نیستم. اگر کتاب یا مقاله‌ای باشد که برای کارم لازم باشد بخوانم‌اش، طبعاً متنِ اصلی آن را می‌خوانم و نه ترجمه‌اش را. بنابراین، فارسی‌خوانیِ فلسفی‌ام معمولاً محدود می‌شود به آثارِ تألیفی فارسی و ترجمه‌هایی که در حوزه‌هایی است که صرفاً از سر کنجکاوی یا تفنن می‌خواهم چیزی از آنها بدانم. 
این روالِ معمول در یک سال گذشته دو بار نقض شده است. دفعه‌ی اول قرار بود برای جایی نقدی بنویسم از دو ترجمه‌ی منتشر شده از کتابِ «درآمدی به فلسفه‌ی زبان» ویلیام لایکن. یکی از آن‌ها ترجمه‌ی میثم محمدامینی بود که نشر هرمس آن را منتشر کرده است. (ترجمه‌ی دیگر این کتاب را فکر می‌کنم اگر اصلاً معرفی نکنم بهتر باشد!) ترجمه‌ی محمدامینی به نظرم ترجمه‌ای است بسیار خوب. بخش‌های زیادی از کتاب را با متنِ اصلی تطبیق‌ دادم و به‌ نظرم تعداد خطاهای ترجمه، که در هر ترجمه‌ای البته ناگزیر است، بسیار کم است. از این گذشته، فارسی خوش‌خوان و بدون دست‌انداز متن، برای من که حوزه‌ی اصلیِ کارم فلسفه‌ی زبان است تجربه‌‌ی خوبی بود از خواندنِ متنی فارسی در فلسفه‌ی زبان. 
دفعه‌ی دوم اما کنجکاوی شخصی من را بر آن داشت که ترجمه‌ای فارسی بخوانم. مجید داودی کتابِ «از محرکِ حسی تا دانش» کواین را ترجمه کرده و انتشارات حکمت آن را منتشر کرده است. کواین، به نظرِ من، در کتاب‌هایش نثرِ مشکلی دارد و چند باری که در گذشته تلاش کرده بودم کتابی از او را ترجمه کنم، خیلی زود کار را کنار گذاشته بودم. کنجکاو بودم ببینم که داودی چگونه از عهده‌ی این کار برآمده است. این بار البته بر خلاف بار قبل به کار مقابله‌ با متنِ اصلی نپرداختم و بنابراین درباره‌ی دقت ترجمه نمی‌توانم اظهار نظری کنم. اما چیزی که برایم جالب بود باز هم مواجهه‌ام با متنِ فارسی‌ای خوش‌خوان و روان بود. کتاب را که دست‌ گرفتم به سختی توانستم کنارش بگذارم‌ و در چند مجلس به طور کامل خواندم‌اش. کم پیش آمد که جایی احساس کنم مشکلِ مفهومی یا زبانی‌ای با متن دارم. به نظرم به‌دست‌دادنِ چنین متنِ بدونِ دست‌اندازِ زبانی و مفهومی‌ای از یک اثرِ مهم فلسفی از فیلسوفی مهم در قرن بیستم واقعاً کاری ارزش‌مند و البته دشوار است. 
من از وضعیتِ ترجمه‌های فارسی دیگر در حوزه‌های نزدیک به این حوزه‌ها چندان مطلع نیستم، اما فکر می‌کنم هر دوی این کتاب‌ها می‌توانند نمونه‌های خوبی باشند برای فارسی نویسیِ فلسفی و از این بابت باید از مترجم‌ها متشکر باشیم.



۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

"اینجانب به فضل خدا نظریه Big Bang نوشته آقای هاوکینگ را رد کرده ام"

سایت خبری عصر ایران مصاحبه‌ای با دکتر رضا منصوری منتشر کرده است با عنوان «بررسی افکار و رویکردهای استیفن هاوکینگ: فیزیکدان جنجالی». مصاحبه از جهات مختلف خواندنی است، من جمله این که به نظر می‌رسد مصاحبه‌شونده چندان ابایی از نقض خویش ندارد. تنها به‌عنوان یک مثال: فیزیک‌دان مورد نظر چند سطر پس از آن که می‌گوید: «به نظر من، این ها [یعنی علم و دین] دو پدیدۀ کاملاً متفاوتند و تا زمانی که بشر وجود دارد، این دو پدیده نیز وجود خواهند داشت. علم و دین دو نوع معرفت تولید می کنند.این دو معرفت متفاوت گاه در کنار هم قرار می گیرند و گاه در برابر هم. گاهی بر هم منطبق اند و گاه با هم مخالف.» ناگهان در مقام نقد خصم به یاد تخصص‌گرایی می‌افتد و می‌گوید: «بررسی نقش دین در جامعه، وظیفۀ جامعه شناس است نه وظیفۀ یک فیزیکدان یا یک زیست شناس. یک فیزیکدان بر چه مبنایی دین را پدیده ای مضر در جامعه بشری می داند؟ من اصلاً با صحت و سقم حرف او کاری ندارم بلکه می گویم چنین ادعایی فراتر از علم فیزیک یعنی حوزه تخصصی آن فیزیکدان است.» و البته دکتر منصوری توضیح نمی‌دهد که اگر بررسی نقش دین در جامعه کار جامعه‌شناس است و فراتر از حوزه‌ی تخصصی آن فیزیک‌دان است، نظر دادن درباره‌ی تفاوت کامل علم و دین و این که تا بشر هست دین هم هست و تولید دو نوع معرفت توسط دین و علم و نسبت این انواع معرفت با هم، چگونه در حوزه‌ی تخصصی ایشان قرار می‌گیرد. البته ما با پدیده‌ی همه‌چیزدان‌های همه‌فن حریف چندان غریبه نیستیم. شاید این تخصص‌گرایی فقط برای غربی‌ها لازم است که لابد به اندازه‌ی ما باهوش نیستند که هم‌زمان در همه‌ی علوم متخصص باشند. 
از این نمونه‌ها در مصاحبه کم نیست. اما شاید خواندنی‌تر از خود مصاحبه یادداشت‌های خوانندگان است ذیل آن. خواندن یکی از آنها، بدون هیچ شرحی، خالی از لطف نیست:
با توفیق خداوند من روی فیزیک قرآن تحقیق می کنم و به مسایلی از علم فیزیک که در قرآن اشاره شده است علاقمند هستم. کتابی را تالیف کرده ام با نام قرآن ام الکتاب، مثلث برمودا، اهرام ثلاثه، مثلث اژدها و بشقاب پرنده ها. در این کتاب اثبات می شود که اهرام ثلاثه توسط بشقاب پرنده ها در زمان حضرت ادریس(ع) ساخته شده اند و نوک اهرام به عنوان نصف النهار مبدا در 110 درجه بین دو مثلث فوق الذکر بنا شده اند. دیگر اینکه بشقاب پرنده ها روی زمین ساکن هستند و اینها همانهایی هستند که قوم لوط را در جنوب بحرالمیت بین سوریه و اردن امروزی منهدم کرده اند. کتاب به چاپ رسید و در اینترنت هم هست. بعلاو اینجانب به فضل خدا نظریه Big Bang نوشته آقای هاوکینگ را رد کرده ام و به سازمان انرژی اتمی و نهاد ریاست جمهوری ارایه داده ام اما افسوس که در ایران خریداری ندارد. جناب دکتر رضا منصوری، اگر می بینید که افکار آقای هاوکینگ در بین جوانان شایع می شود ایراد از خود ماست که حمایت های لازم را از علوم نظری بعمل نمی آوریم.

۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

اولین تجربه‌ی تدریسِ «On Denoting»

یک‌شنبه‌ای که گذشت در کلاسِ فلسفه‌ی تحلیلی در گروه فلسفه‌ی علم دانشگاه صنعتی شریف برای نخستین بار مقاله‌ی «On Denoting» راسل (1905) را تدریس کردم. با وجود آن که بخش مربوط به استدلال Gray's Elegy را از برنامه‌ی تدریس حذف کرده بودم، زمانِ ‌سه‌ساعته‌ی کلاس کفاف نداد و حدود یک سوم مقاله موکول به جلسه‌ی بعد شد. قدیمی‌ها می‌گفتند هر کس را در آسمان ستاره‌ای هست. اگر بتوان گفت هر کس که فلسفه می‌ورزد را هم مقاله‌ای در عالم مقالات فلسفی هست، مقاله‌ی من بی‌شک این مقاله‌ی راسل است. یحتمل شیفتگی من به این مقاله بی‌تأثیر در کم آوردن وقت برای خواندن کامل آن در کلاس نبوده است. یک جلسه‌ی دیگر فرصت سر و کله زدن با «On Denoting» هم غنیمت است. 
به نظرم خواندن روایتی مربوط به این مقاله که نِیتِن سَمِن از گفتگویی با دیوید کاپلان تعریف می‌کند و توضیحاتِ او درباره‌ی آن خالی از لطف نیست:
The first remark I will quote concerns a very particular pedagogical question. Isn’t it better to teach Russell’s Theory of Descriptions by having students read the chapter titled ‘‘Descriptions’’ from Russell’s spirited monograph, Introduction to Mathematical Philosophy, rather than Russell’s classic ‘‘On Denoting’’? After all, the book chapter provides a more orderly presentation of the central ideas, free of the arrogant, misplaced criticisms (e.g., of Frege) and other confusions (e.g., of use and mention) that clutter the classic article from Mind. David’s answer is a resounding ‘‘NO WAY!’’ ‘‘On Denoting’’ is the richer piece, and the pedagogically more appropriate, David insisted, in part precisely because of the various misplaced criticisms and confusions—even including the notorious ‘‘Gray’s Elegy’’ passage, which is routinely skipped over in undergraduate courses. As an undergraduate, I had studied ‘‘On Denoting’’ in a course with David and also in a course with Alonzo Church and in a more advanced course with Saul Kripke, and I had found the experiences extremely instructive and illuminating. Nevertheless, on hearing David’s strong preference for teaching ‘‘On Denoting,’’ I was struck by the very idea that it is sometimes actually better to teach specific material by exposing students to historically important confusions, and correcting those confusions, instead of restricting the student’s exposure to the sort of elegance and precision that one finds, for example, in Church’s authoritative logic text. This idea has stuck with me, and I have tried to employ it in my own teaching (with somewhat mixed results).
Nathan Salmon, ‘‘Quantifying into the Unquantifiable,’’ in J. Almog and P. Leonardi (eds.) The Philosophy of David Kaplan, OUP, 2009, pp. 31-32
 

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

نقطه سر خط

چهارشنبه، بیست و یکم اسفندِ سال یک هزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی. اولین روزِ سی‌وسه سالگی و آخرین روزِ دانشجویی. پایانِ چهارده‌ و نیم سال دانشجویی و بیست‌وشش و نیم سال محصلی. 

وضعیتِ جدید: در جستجوی شغل.

۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

غیر حرفه‌ای و شاید غیر اخلاقی

سه یا چهار سالِ پیش ترجمه‌ای فارسی از کتابی از مایکل دامت را به سفارشِ انتشاراتِ حکمت با متنِ اصلی مقابله کردم. در آن زمان نامِ مترجم را نمی‌دانستم. کار را انجام دادم (مشخصاً چند پیشنهاد برای بهتر شدنِ ترجمه مطرح کردم، چند خطای جزئی و، تا آنجا که به خاطر دارم، دو یا سه مورد تحریفِ اساسی در ترجمه را متذکر شدم) و دستمزدم را گرفتم. 
سال گذشته انتشاراتِ حکمت کتاب را با عنوانِ «خاستگاه‌های فلسفه‌ی تحلیلی» منتشر کرده است. مترجم محترم کتاب در مقدمه از «دکتر ساجد طیبی» برای انجامِ کارِ فوق‌الذکر تشکر کرده است. فرصت نداشته‌ام که بررسی کنم آیا پیشنهادهای من در کتاب اعمال شده است یا نه. با این حال فکر می‌کنم ذکر چند ملاحظه بی‌فایده نباشد:
۱- فکر می‌کنم تشکرِ مترجم از کسی که مطابقِ قرادادی با ناشر کاری را برای ناشر انجام داده است وجهی ندارد.
۲- حتی اگر مترجم به هر دلیلی بخواهد از کسی تشکر کند، یا به هر نحو دیگری اسمی از او به عنوانِ کسی که در تولیدِ کتاب نقشی داشته است ببرد، فکر می‌کنم عرفاً و شاید اخلاقاً باید از آن شخص اجازه بگیرد. چندان روشن نیست که همگان مایل باشند یا خوش داشته باشند که از آنها در در کتابِ ما تشکر شود یا ذکر نام شود. چه بسا اساساً کسی نخواهد مساهمت‌اش در کتابی علنی باشد و فکر می‌کنم اشخاص در این باره ذی‌حق اند. علی‌ای‌حال، چنین اجازه‌ای دست‌کم این فایده را دارد که کسی را که دکتر نیست، «دکتر» نخوانیم. 
۳- فارغ از نکته‌ی قبل، نحوه‌ی تشکر مترجم از «دکتر ساجد طیبی» چنین به ذهن متبادر می‌کند که نامبرده لطفی در حق شخص مترجم کرده است، در حالی که همان‌طور که ذکر شد ماجرا این نبوده است و من هنوز هم مترجم را جز به عنوانِ مترجم همین کتاب نمی‌شناسم و فکر نمی‌کنم ایشان هم من را جز به عنوانِ کسی که مقابله را انجام داده است بشناسند. بنابراین به نظرم ماجرا کم‌تر بد می‌بود اگر مترجم دست‌کم در تشکرش چیزی شبیه به این می‌گفت که «فلانی از قرار متن را به سفارشِ ناشر با متنِ اصلی مقابله کرده است». 
۴-  فکر می‌کنم خطای اصلی را انتشاراتِ حکمت انجام داده است. من شناختی از روال‌های کارِ ناشران ندارم، ولی شهوداً فکر می‌کنم که همان‌طور که ناشر به درستی نامِ مترجم را در اختیارِ مقابله‌گر قرار نمی‌دهد، نباید نامِ مقابله‌گر را نیز به او بگوید. من قراردادی با انتشاراتی دارم و قرار نیست، بدونِ رضایتِ من مفادِ این قرارداد یا حتی صرفِ وجودِ آن و همکاری من با آنها علنی شود. حتی اگر به دلیلی ناشر فکر می‌کند احتیاج است که چنین کاری کند، به نظرم باید از من اجازه می‌گرفت.

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

تشخیص نادرست

فکر می‌کردم ناتوانی‌ام در اتمامِ مقاله و فرستادن‌اش برای انتشار ریشه در کمال‌گرایی حادّم دارد. دکترم موافق نیست. به نظرش مشکلْ کمبودِ اعتماد به نفس است؛ ظاهراً آن چه نوشته‌ام نقداً در بالاترین حدِّ کمال است.